بیا وداع کنیم....
اگر بنا باشد کسی از ما بماند...
همان به که تو باشی...
"کینه ی" تو به کار دنیا بیشتر می اید تا "عشق" من!
کلیدر - محمود دولت ابادی
تولدت مبارک شاعر حماسه ها.....
امیدوارم امسال نوبل ادبیات از آن تو باشد که خیلی حق داری بر گردن ادبیات یکی از کهن ترین تمدن های جهان....
امیدوارم چون سلوچ ات ، جایت هیچ وقت خالی نباشد بر گستره داستان این مرز و بوم....
تولدت مبارک استاد....
تولدشون مبارک و عمرشون طولانی
سایشون بر سر ادبیات این مرز و بوم...
شدیدا براشون احترام قائلم...
ممنون دل ارام عزیز.....
1- خونه ی نو مبارک !
2- سالهاست می خوام کلیدرو بخونم ولی نمیشه ، وسوسه ام کردید :)))
ممنون
حتما و حتما بخونید سوگل عزیز....حیفه این شاهکار خونده نشه....
وقتی پرید در افقت مرغ عمر من
تا با نوازش لب تو آشنا شود
چرخید دور شهر تو و دید که
نه؛ دور آسمان تو را خط کشیده اند
من باید از تو کوچ کنم این حقیقتی ست
اما بگو امانت خود را کجا برم
گویی که قلب های همه عاشقان قرن
در سینه ی خزان زده ی من تپیده اند
حتی اگر که بعد تو عاشق شوم بدان
من می رسم به روح تو در جسم دیگری
از روح شب دچار من آخر گذشته اند
دستان تو که قاصدکان سپیده اند
من فکر می کنم به تو خواهم رسید تا
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
اما تکان دست تو و جاده پیش رو
گویی مرا برای وداع آفریده اند
ممنون دوست عزیز
تولدش مبارک . خدا کنه سالهای سال برقرار باشه و سلامت
بله...امیدوارم همینطوری باشه
بله...مبارک باشه انشالله...
دورد بر شما
و بر حضرت استاد دولت آبادی
کاش قدرش دانسته شود... کاش فهمیده شود.... کاش بزرگش بداریم...
ممنون یسنا جان....
این کاش ها با همه امیدی که توشون هست خیلی دردناکن....
سلام بابک عزیز
تولد این بزرگوار مبارک ها باشه که هرچقدر از بزرگیشون بگم کم گفتم
مرسی بابک عزیز برای یادآوری عزیزانی این چنین ارزشمند
سلام طاها جان
منم ازت ممنونم دوست خوبم
بله...مبارک باشه...
سلام خدارو شکر که تونستم ادرس جدیدتون رو پیدا کنم لطفا لطفا بی خبر تغییر منزل ندید
سلام
ممنون
اینبار اجباری بود دوست من.....
خونه ی تازه مبارک دکتر.. خوشحالیم که هستید و می نویسید..
ممنون دکتر....خیلی وقت بود که نبودید ها....
هورااا بلاخره نتیجه ها اومد فکر کنم دیگه همکار شدیم...
چه خوب....تبریک میگم هلنای عزیز....
سلام دکتر.
چند وقتی نبودم و امروز از وبلاگ بابک اسحاقی متوجه شدم فیلتر شدید. خوشحالم اینجا هستید و می نویسید.
هیچ اعتراضی به مدیریت بلاگفا نکردید؟!
سلام
نه فایده ای نداره.....
ممنون دوست عزیز
یاد مارال و گل ممد تو کلیدر افتادم
واقعا محمود دولت آبادی ستودنی است...
حس غریبی به این نویسنده ی عزیز دارم
شاید چون از دیار من است
شاید چون هم وطنیم
گرچه اکنون ان سر دنیاست...
زنده باشد و همیشه سلامت...
و در مورد وبلاگتان:قشنگ با کلمات بازی میکنید...
بلی.....کلیدر شاهکاری هست که هیچ وقت از خوندنش سیر نمیشم....
ممنون دوست عزیز....
سلام احوال شما؟ی ه دوست جدیدم.ببخشیدبدون اجازه واردشدم.اینجاکه منم هواخیلی گرمه،خنکای نسیم صبحگاهی گوارای وجودتان.پاینده باشید.
سلام
ممنون دوست عزیز
در ضمن خوش امدید
سلام,اقای دکتر.من یک دانش امزم که مهر باید برم دانشگاه پزشکی.قبل از سنگین شدن درسام کتاب زیاد میخوندم.اگه بخواین یه کتاب قشنگ ونه خیلی طولانی(مثل کلیدر)بهم معرفی کنید,پیشنهادتون چیه؟(ژانر عاشقی دوست ندارم)
سلام
کتاب زیاد هست
عشق معمولا تو ادبیات داستانی وجود داره ولی می تونه محور اصلی نباشه
همسایه های احمد محمود....سمفونی مردگان عباس معروفی...اوسنه باباسبحان و سفر از دولت ابادی...کتاب های قشنگی هستن....
کلی غصه خوردم تا پیداتون کردم
تولدتونم با تاخیر مبارک
نمیدونستم انقد جوونین!
ایشالا امسال شروع بهترین سالایه عمرتون باشه
ممنون دوست عزیز
عاشششق هیبت وجنم negasham
بلییییییییی
چه شعر زیبایی ..
و البته جای تبریک داره این حُسن توجه شما .
بله زیباست این قطعه....
ممنون دوست عزیز
خدا به این استادها عمر با عزت بدهد...
امیدوارم همینطور باشه....
"محمود دولت آبادی" نویسنده ای با سیگار بهمن و نگاه آبی اساطیری...
"انسان از سه چیز درست شده: رنج، کار و عشق... ما به خاطر عشق، رنج مى کشیم... از سر رنج، کار مى کنیم و در پى کار، عاشق مى شویم..."
این عبارت دولت آبادی را هنوز که هنوز است، نفهمیده ام... هرچه از اول میروم به آخر، از آخر به اول، هرچه زیر میکنم، رو میکنم و خلاصه هرچه بیشتر چوبش میزنم، کمتر می فهمم اش... اما یک چیز را این وسط فهمیده ام و آن اینکه گوینده ی این کلام، آدمی ست که عشق را می داند... که رنج را هم یک روزی دانسته... و کاری دارد که زانو به زانوی این دو گذاشته اش... پس کارش را هم می داند...
دولت آبادی کارش نوشتن است... نوشتن، که خود رنج است و عشق و البته عبادت... این آخری را هم از مکالمه اش با "احمد محمود" دانستم... زمانی که به آخرین عیادتش رفته بود:
"محمود! یادت نرود که من، آدم درستی بودم، آدمی بودم که خودم بودم...
جواب دادم: احمد! تو 50 سال است که شبانه روز کار میکنی، 50 سال است که شبانه روزعبادت میکنی... و بسیاری از جانهای نجیب برخوردار از تاثیرات احمد محمود به زندگی و به کار ادامه خواهند داد..."
می دانی؟... ما خیلی مدیونیم به این سالها... سالهای عبادت محمود و دولت آبادی و خیلی های دیگر... مثالش، چند روز پیش است که نشان از کنج امنی می خواستم... شاید یادت باشد... نوشتم: بنویسید اگر می دانید... خواندند... نوشتند... اما هیچ کسی آنرا نگفت که دولت آبادی خیلی قبل ترش گفته بود و کمی بعدترش خواندم:
"آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند خود را، روح خود را، بی پوشش و پرهیز، در پرتو نگاهش بدارد؟ چه بسا مردمانی که می آیند و میروند بی که از خیالشان بگذرد این موهبت نیز وجود داشته است، موهبتی که انسان نه بس بخواهد، بلکه احساس وجد کند از این که خودی ترین، که محرم ترین چشمان عالم در او می نگرد"...
او جوابم را داد و حالا نمک گیرش هستم اما راستش، من چیز زیادی از دولت آبادی نمی دانم که بتوانم حق قلمش را با قلمی ادا کنم... همین قدر می گویم که نوشته هایش مثل دره اند... دره ای که گاهی لبه اش سرگیجه میگیری، آنوقت است که سقوط میکنی و تا مدت ها معلق خواهی زد، مگر اینکه با نوشته ی دیگری دستت را بگیرد و نجاتت دهد... مثل همین که اینجا نوشته ای، از "کلیدر"... عبارتی که قبل ترها خوانده بودم و سرگیجه ها گرفته بودم و سقوط ها کرده بودم و کله معلق ها زده بودم، که به راستی جهان کدام را می خواهد؟ عشق را یا کینه را؟...
حالا خیال میکنم که عشق را... شاید وارونش به نظر بیاید... اما می دانی؟... عشق گل سرخی ست که قانع است و هیچ نمی خواهد الا نور و خاکی باران زده... اما امان که این اندک هم نباشد... آنوقت است که می پژمرد... آخر، گل سرخ، گل لطیفی ست که به قول بیژن نجدی:
"به خاطر کندن گل سرخ اره آورده اید؟... چرا اره؟... فقط به گل سرخ بگویید: تو...هی! تو... خودش می افتد و می میرد"...
این است که عشق می میرد... و بعد، دلخواه و نا دلبخواه، جهان می افتد به دست کینه... قوچی که هر روز سودای ستیغ بالاتری را در سر دارد... اما شک ندارم که عطر گل به همان عمر کوتاهش، جهان را میگیرد... حتی آن ستیغی را که هر روز، سُمکوب قوچ تازه ایست...
و من این ها را وقتی دانستم که نوشته ی دومش دستم را گرفت... دره ی دومی که از اولی نجاتم داد:
"آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است
این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است
آدم به عشق آدم زنده است..."
باری...
بسیار گفتم... واگسیخته هم گفتم... اما مخلص کلام اینکه:
ده مرداد، روز آمدن مردی ست که میگوید "از بی آغاز جهان" آمده "تا امروز، تا اکنون"... مردی که هیوای من، دیر رفتنش است به سوی آنجا که خودش، "سوی بی پایان" می نامدش...
سارا
مدتها بود چنین کامنتی ازت نداشتم
ممنونم که هستی دوست خوبم.....
19سالم بود کلیدر رو خوندم
این جمله تو ذهنم حک شده:
کاش نزاییده بودمت مادر!
من کرد هستم
بد میفهممش
پاینده باشین ک انقد به فکر آدم(به معنای واقعی.ن جاندار)های این مرزو بومید
چقدر جالب....
ممنون دوست عزیز....
ممنونم دکتر بابک که اینجور چیزا رو اهمیت قائلید و به یاد ما هم میارید . دولت آبادی و کلیدر ... واقعا هیچی نمیشه گفت . دوبار خوندم و هر دو دفعه به آخرای کتاب که رسیدم و قسمتای جنگ و کشته شدنشون گریه کردم . جالبش اینه که بار دوم اداره بودم و چون کتاب امانت کتابخانه بود و باید همون روز بر می گردوندم ناچارا آخراشو تو اداره داشتم می خوندم و خوب تصور کنید که تو اداره با چشمای گریان و نگاههای متعجبی که به اتاق وارد می شدن و منو گریان می دیدن و هی باید توضیح می دادم که نگران نشید دارم کتاب می خونم ...
منم از شما ممنونم....خوشحالم که مخاطبی مصل شما دارم....اره منم وقتی بار دوم که می خوندم همونقدر جذب داستان و پایانش شدم که بار اول....
تولدشون مبارک باشه
خیلی خوبه که انقد اهل ادبیاتین
راستی سلام عزرض شد
ممنون.....سلام
سلام.پستای باحال تر بذار.از مریضا جراحی بیماری
چی بگم والا....
عمرشون دراز
و واقعا کلیدر شاهکار بی نظیری
قبول دارم پری عزیز....
آدمـــــیزاد
فقط با آب و نان و هــــوا نیست که زنده است ؛
این را دانســــتم !
و میدانم که ...
آدم
به آدم زنده است ،
آدم
به عشـــق ِ آدم زنده است ... !!
ممنون.انتخاب قشنگی داشتید از استاد دولت ابادی....
روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد.روشنی دارد،تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید...
من توصیف کلیدر رو زیاد شنیدم.فکر میکنم بلندترین رمان ایرانی باشه.
ولی من هنوز نخوندم
امیدوارم وقت کنید و بخونیدش....
یاااااااااااااااافتمت دکتررررررررررر
شما لطف دارید دوست من....
ایشاله نوبلم میگرن
تولدشون مبارک باشه
امیدوارم....
سلام
به نظر شما چرا نمیشه وبلاگ جدیدتونو به feedspot اضافه کرد؟
سلام
نمی دونم دکتر جان....
سلام دکتر جون ..خوبی ؟؟
خدا کنه قدر بدونیم ...قدر بدونند........ و نسلهای اینده هم بخونند این کتابها رو .......
سلام
ممنون
امیدوارم
ﺩﺭﺍﺯ ﻣﯽﮐﺸﻢ ﻭ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ!
" ﻣــــﺮﮒ "
ﻧﻪ ﺳﻔﺮﯼ ﺑﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺳﺖ،
ﻭ ﻧﻪ
ﻧﺎﮔﻬــــﺎﻥ ﻣﺤﻮ ﺷﺪﻥ!
"ﻣـــﺮﮒ "
ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦِ ﺗﻮﺳﺖ؛
ﺩﺭﺳﺖ ...
ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺪﺍﺭﯼ!
ممنون هلنای عزیز.....مثل همیشه قشنگ بود
سلام دکتر جان
خوبین؟
منزل نو مبارک با تاخیر...
همین این منزل هم اون منزل
سلام
ممنون لطف دارید....
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﺩ،
ﭼﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺖ،
ﭼﻪ ﺣﻮﺻــﻠﻪ ﺍﯼ !
ﺍﯾﻦ ﻣـﻮﻫــﺎ، ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻢ ﻫــﺎ ....
ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻓﻬﻤــﯽ؟
ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ.
ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻓی
من خیلی این قطعه معروفی عزیز رو درست دارم
ممنون هلنای عزیز
باعرض معذرت تولدتون مبارک با تاخیر
خواهش می کنم
ممنون دوست عزیز
سلام؛
خیلی تعریف کیلیدر ور شنیدم. این پستتون مشتاقم کرد! همین روزا می رم دنبالش!
سلام
چه خوب....
یادمه با داداشم توی یه شب انقد با دیالوگهای جای خالی سلوچش خندیدیم...
نمی دونم والا....تا جایی که من می دونم بین منتقدان ادبی جای خالی سلوچ قوی ترین کار استاد هست حتی قوی تر از کلیدر
چه خوبه قدر داشته هامونو بدونیم


قبول دارم
شاید 16 ساله بودم که کلیدر رو خوندم و بعدها مدام هوس دوباره خوندنشو داشتم و روم خیلی اثر گذاشت روابط آدمهای این اثر فوق العاده . از وصف ادبیات فوق العاده داستان و تسلط نویسنده به تاریخ اون دوران که بگذریم یه زمانی فرصتی پیش اومد که در مورد بخشهایی از این داستان توی یک جلسه تحلیل شخصیت با یه دکتر روانشناس صحبت کردم و ایشون توضیحاتی برام دادن که یک بعد دیگه از این کتاب رو بهم نشون داد. واقعا اعتراف می کنم هنوز توی شوک موندم که استاد چقدر نگاه عمیق و روانشناختی به شخصیت آدمها دارند و اصلاً نمی شه فکر کرد که این فقط یه داستانه . این یه درک عمیق از زندگی و ادمهاست....
دقیقا همینطوره.....
تولدت مبارک دکتر جان . چند روز پیش شمال بودم همه اش بیاد شما بودم و این که کجا پیدات کنیم که خوشبختانه امروز اتفاقی از وبلاگ http://pezeshketarhi.blogfa.com/ آدرس جدیدت رو پیدا کردن . شاد باشی
ممنون شعله عزیز.....
باشگاه شاهنامه پژوهان ایران _ گروه خبر : کلنل محمود دولتآبادی در میان فهرست نامزدهای جایزه یان میخالسکی
( این خبر تنها برای رویه فیسبوک باشگاه شاهنامه پزوهان ایران است و در تارنمای این باشگاه نیامده است )
جایزه یان میخالسکی برای ادبیات که هر سال به منظور تجلیل از آثار ادبی از سوی بنیاد یان میخالسکی به ادبیاتی از سراسر جهان تعلق می گیرد، فهرست نهایی خود را مشتمل بر نام پنج کتاب اعلام کرد. در میان نامزدها نام رمان «کلنل» اثر محمود دولتآبادی دیده میشود.-
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از سایت جایزه، این جایزه که شامل حال نویسندگانی از سراسر جهان می شود، با هدف تجلیل از دستاوردهای بین المللی آثار ادبی اهدا می شود. جایزه یان میخالسکی که به آثار داستانی و غیرداستانی تعلق می گیرد، قطع نظر از زبانی که اثر به آن نوشته شده است، به بررسی آثار می پردازد.
با اهدای یک جایزه پنجاه هزار فرانکی از هنر نویسنده کتاب برنده تجلیل می شود.
نویسندگانی که به فهرست نهایی راه یافته اند برای یک دوره سه ماهه سکونت در «مزون دو اکریچر» در دامنه کوه های آلپ دعوت می شوند.
راه یافتگان به فهرست نهایی عبارتند:
«کلنل» محمود دولت آبادی
«عقاب و اژدها» نوشته سرژ گرونزینسکی
«راه های قدیمی: سفری با پای پیاده» نوشته رابرت مک فارلین
«دیوارهای دهلی» نوشته عدی پراکاش
«امپراتور دروغ ها» نوشته استیو سیم سندبرگ
این آثار از میان یک فهرست اولیه که شامل نام 11 اثر بود انتخاب شده اند.در فهرست اولیه این رقابت به جز پنج اثر منتخب، کتاب های زیر نیز جای داشتند:
«شب به خیر دزرسی!» نوشته یانوس گلوواکی
«سال های فربهی» نوشته چان کونچانگ
«درجه صفر» نوشته چارو نودیتا
«هیولای سیرک» نوشته تیفانی سمویال
«چت بیکر به هنرش فکر می کند» نوشته انریکه ویلا-ماتاس
«طبقات ساختمان» نوشته کریس وار — with نشر ورجاوند.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=493103850773851&set=a.106749986075908.14672.100002227213920&type=1&relevant_count=1&ref=nf
ممنون مارال عزیز از اطلاع رسانی تون
به امید موفقیت دولت ابادی بزرگ
تولدت مبارک دکتر
بلاخره دوباره پیدات کردم
ممنون دوست عزیز
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻮﺷﺖ
ﺍﺯ ﺍﺑﻬﺎﻡ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﺗﺮﺩﯾﺪ
ﺍﺯ ﺣﺠﻢ ﻣﺮﮒ ﺁﻭﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ
ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻮﺷﺖ
ﺍﺯ ﺣﺪﯾﺚ ﺗﻠﺦ ﺑﻐﺾﻫﺎﯼ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ
ﺍﺯ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ ، ﯾﮏ ﯾﺎﺩ
ﺍﺯ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﻮ ﻭ ﺷﺐﻫﺎﯼ ﻣﻦ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻮﺷﺖ
ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﯼ ....
ابهام لحظه ها...چقدر سنگینه هلنا این فطعه....
نه دکترجان منظورم از اینکه باهاش خندیدیم این نبود که کار بی ارزشی بود و خنده دار. به غرغر های مادر به پسرش خندیدیم. مثلا بهش میگفت چرا مثل الف وایسادی منو نگاه میکنی؟ یا همچین چیزهایی! ازون کتابهای بود که طنز تلخ هم توش داشت. موقعیتهایی که تو بیچارگی شخصیت آدم خنده ش میگیره. شاید یه بار دیگه خوندمش این قضیه مال سالها پیشه.
طنز تلخ رو موافقم.....
ﻏﯿﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ...ﮔﻨﺎﻫﯽ
ﻧﺎﺑﺨﺸﻮﺩﻧﯽ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ......
بلههههه قابل توجه اقای دکترررررر که کم پیدان
هوم....
چی بگم هلنا؟.....
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ
ﺩﻟﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺑﺪﺍﺭﯼ
ﻭَ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭼﺎﯼ ﺑﺮﯾﺰﯼ
...
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ
ﺩﻟﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﯽ
ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺳﻼﻡ،
ﻣﯽﺁﯾﯽ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﯿﻢ؟
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ
ﺩﻟﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﺮﻭﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ
ﻭَ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ...
ﺁﺩﻡ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼِ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ
ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﻓﺸﯿﻦ ﺻﺎﻟﺤﯽ
چقدر قشنگ بود هلنای عزیز ممنون دوست خوبم
بابک
کجایی داداش
بازم که کمرنگ شدی
بیام کمک
مهرداد جان هستم....ممنون دوست عزیز
مرداد داره به پایان میرسه دکتر اما شما چیز جدیدی ننوشتید
منتظریم بخدا
لیلیوم عزیز برای نوشتن حس می خواد که اینروزا فقط سکوت هست برام
ممنون که به یاد من هستید
آقابابک کجایین پس؟ دلم واسه نوشته هاتون تنگ شده
هستم هدی جان....
ممنون که به یادم هستید
تولدشون مبارک همیشه نوشته هاشونو دوست داشتم و دارم
یه جورایی برای ما دوست خانوادگی هستن
تولد شما هم با تاخیر مبارک نمیدونم اگر دوست عزیزم تیراژه نبود وبلاگتونو چطوری پیدا می کردم
راستی مگه برای ما فیل نشده ؟ شما خودتون که می تونید ببینید درسته؟
ممنون دوست عزیز.....
نه وبلاگم مسدود شده....