تو را دوست می دارم
تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران
و برای خاطر عطر گرم نان
برای خاطر برفی که آب می شود،
برای خاطر نخستین گل ها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس
اندک می بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می برند.
تو را دوست می دارم
برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها
که به جز وهمی نیست دوست می دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
(پل الوار)- ترجمه زنده یاد شاملو
از کلاس خصوصی اومدیم بیرون ،تازه گواهی نامه گرفتی و اومدی دنبال داداشت که رفیق صمیمی منه،بی تکلف میشینیم تو ماشین ،نیمرخت تو اینه پیداست و نمی تونم ازش دل بکنم ،متوجه شدی لبخند میزنی و همینطور که مست نگاهتم دست دراز می کنی و شکلات تعارف می کنی و شیرینی شکلات رو تا مغز و استخوانم حس می کنم و اون نیمرخ تو اینه و تصویری که تو ذهنم حک میشه....
نمی دونستم اخرین سالی هست که پیش ما هستی ،درد هم داشتی صدا میزنی بیا چایی بخور، میام پایین ،رو مبل کنار شومینه نشستی ،همون جای همیشگی و داری شجریان گوش می دی، لباس ابی رو تن کردی، همونی که با هم خریده بودیم،چشماتو بستی و داری موسیقی گوش می دی و من جرعه جرعه چای می نوشم و از نگاه کردنت سیر نمی شم و تصویرش تو ذهنم حک میشه...
می خوام بیام اکراین،خیلی اتفاقی همه کارها درست میشه ،اصلا انتظارش رو هم نداشتیم وقتی با همه استرس و ترس از برادر های ا..ر..ز.شی نشسته بودیم تو پیتزا برج ،از طرف شرکت به من زنگ بزنن که اخر هفته اعزامی و تو غذا برات کوفت میشه،موقع خداحافظی نمی تونیم تو صورت هم نگاه کنیم،دو ضربه اروم به شونه ام میزنی و میگی خداحافظ و تصویرش تو ذهنم حک میشه...
از ماشین پیاده میشی اونم با قهر، از دستت عصبانی ام میگی نگه دار منم میزنم رو ترمز ،در و با غیظ می بندی و خلاف مسیر من دور میشی ، از اینه نگاه می کنم ، باد لباس بلندت رو تکون می ده ،می دونم مغرور تر از اونی که گریه کنی و با اونکه سرت رو بالا گرفتی ولی حس می کنم شونه هات دارن به من فحش می دن ،خیابون با اون دو ردیف درخت های سبزش تو رو به اغوش می کشه و تصویرش تو ذهنم حک میشه....
تو یه شب گرم ماه می ،بعد سه ساعت حرف زدن تو رختخواب از خواب بلند میشی و خیلی سعی می کنی بیدارم نکنی اروم خودتو می کشونی به میز توالت بغل تخت تا از پارچ ابی که برات گذاشتم اب بنوشی و من دزدکی نگاهت می کنم موهای بلوند صاف که رو شونه هات ریخته و تمام اون قوس کمر رو تو ذهنم حک می کنم...
از رستوران اومدیم بیرون ، پسرک دست هاش تو دست هاته یه نمه خم شدی تا اون از پله ها بیاد پایین ،افتاب رو صورتته ،موهات از هر وقتی بیشتر طلایی ِ، نگاهتون می کنم و تصویرش تو ذهنم حک میشه....
بعضی وقتها می خوام خفه اش کنم ،نیستش کنم ،نابودش کنم ، این دلُ می گم با همه او تصویراش ،لامصب اروم نمی گیره ،ادم بشو هم نیست فقط می تونه کاری کنه که روزها درگیرش باشی مثل اون موقعی که تصویر حک می کنه تو قلبت و یا شاید جایی اون ته ته های وجودت اونوقته حس می کنی تو خلا هستی و یا شاید وزن نداری و روحت پرواز می کنه میره اون دور دورا....
هیچی قشنگ تر از بارون ماه اکتبر نیست، بارون، باد و موهای بلند قهوه ای تو ... .دیر شده ، تو ترافیک گیر کردیم تا سر فلکه بارشوگووکا راهی نیست ولی تو عجله داری من هم ، سیگارت رو با پک های عمیق تموم می کنی و منتظر می مونی که ناصر عبدللهی اهنگش تموم بشه ، کیف می کنم با اونکه روسی ، این اهنگ رو با تمام وجود درک می کنی، اهنگ تموم میشه ، ماشین ها لاگ پشتی حرکت می کنن ، سرت رو می ذاری رو شونه ام ، بوی موهات مستم می کنه و دوباره ترافیک .تا به خودم بیام یه بوسه رو گونه ام گذاشتی و به سرعت برق از ماشین می زنی بیرون وناصر عبدللهی بلند می خونه بهت نگفتم تا حالا اینکه چقدر دوست دارم ....بارون باد موهای بلند قهوه ای و پالتوی بلند سیاهت که در سیل جمعیت گم میشن....
لباس دکولته قرمز بیشتر از هر وقت دیگه بهت میاد ، اونم وقتی بهت گفتم که موها تو مصری کوتاه کنی و دکتولته اجپشن رد بپوشی....از سر شب به شکل موذیانه ای باهات نرقصیدم ، می دونستم وقتش نیست ، تو شلوغی موزیک تند این روزی ها به طرف دی جی میرم وهمراه فلاش یه 50 دلاری بهش میدم و اون چشمک می زنه و تو اوج اهنگ و رقص ، عمر دیاب عاشقانه ترین اهنگ عمرش رو می خونه و چشمهای خاکستریت رو می بینم که انتظار رو هجی می کنن و من دستت رو میگیرم و به ارامی می رقصیم ، چسبیدی به من و اروم تو گوشم هجی می کنی خیلی بدی ، طاقت این همه انتظار رو نداشتم ،از صدای نفست تمام تنم مور مور میشه ، بوسه ای به سپیدی گردنت میدم و همراه با عمر دیاب میگم امشب نمی دانم برای عطر تنت سجده کنم یا زیبایی چون ماهت.....
از پله های فرودگاه امام پایین میام ، ذهنم درگیر سئوال و جواب مامور کنترل پاسپورت هست ، با دسته گل بزرگی گوشه سالن چسبیده به شیشه ها ایسادی...باید حدسش رو می زدم که همیشه متخصص سورپرایز کردن هستی.....بعد این همه سال اولین مجازی هستی که واقعی میشی ، همیشه اولین ها تو ذهن می مونن... نگاهت مهربون تر از هر نگاه دیگرییست ولی من نگران غم اون نگاهم.....
هنوز درگیر اون سه روز و سه شب رویایی بودم ، سرمایی که بی نهایت دوست داشتنی بود چون بیشتر وقتمون رو کنار شومینه می گذروندیم و تو خرامان خرامان تو بغلم می اومدی و من اونقدر می بوسیدمت که می گفتی لب هام درد گرفت و من خودخواهانه باز می بوسیدمت ...درگیر تمام تصاویر اون ویلا بودم و تو دنبال صندلی ات تو اتوبوس بودی ماشین داشت حرکت می کرد که دوباره اومدی بیرون و انگار زمان ایستاده باشه انگار نه انگار که تو ایرانیم، تو ترمینال رشت .میای بغلم و گونه های همدیگر رو می بوسیم و تندی میری تو ماشین که به ارامی از جلوی چشمهام محو میشه و من زیر لب می خونم : ای ساربان اهسته رو ، کارام جانم می رود.....
پی نوشت: این پست رو همونطور که می بیند تقریبا سه سال پیش نوشتم به جزچهار پاراگراف اخر که امروز اضافه کردم و اینا قشنگ ترین تصاویری هست که از تمامی زن های تاثیرگذار در زندگیم داشتم ....
پی نوشت 2: همونطور که قبلا گفتم ف بعد ف......یل...تر شدن بلاگفا هیچوقت نتونستم ارتباط خوبی با این وبلاگ برقرار کنم و اینکه حس می کنم باز دچار خودسانسوری شدم ....برای همین امروز تصمیم گرفتم که به کاراکتر پرسیسکی وراچ خسته نباشید بگم و برای همیشه با این پست ازش خداحافظی کنم.....
پی نوشت 3: من نمی تونم نوشتن حتی همین گهگداری نوشتن رو ول کنم برای همین همونطور که قبلا گفتم در یه وبلاگ جدید با اسم ناشناس دیگه ای خواهم نوشت و اگر نوشته هام خوب باشن ، خواننده هام منو پیدا می کنن . نظرات این پست رو. باز می ذارم و با عرض شرمندگی بهشون جواب نمیدم .....
پی نوشت 4: خواهشا ادرس وب جدیدم رو از من نخواین ....شرمنده....برای خودم جالبه که چه کسی اولین بار منو پیدا می کنه....
پی نوشت 5- دیادیا بوریا: تو این مدت ده ساله ازبودنم دوستای خیلی خوبی پیدا کردم طوریکه بعضی هاشون قاطی زندگیم افکارم و حتی پست هام شدن به خیلی از مخاطبام اخت پیدا کردبا اونکه هیچوقت هم در دنیای واقعی ندیدمشون... بعضی هاشون همین الانم تقریبا هر روز باهاشون تلفنی صحبت می کنم و از اعضای خانواده به من نزدیک تر شدن . .خیلی ها رو در اخرین سفرم به ایران دیدم که ممنون محبتشون هستم .امیدوارم از دستم دلگیر نشین و به بزرگی خودتون ببخشید.....به امید دیدار....
کاش روزی بیاد که برای ما پیغام بذاری و بگی من برگشتم. کاش بر می گشتی
کاش ی ردی می ذاشتی
از سارا هم خبری نیست نگرانشم شدیدا نگرانشم. جواب ایمیل هم نمیده
دکتر خیلی بی انصفای حدقل ی نشونی می ذاشتی
سلام آقا...
هنوز برایت می نویسم
مثل پسرک نابینا که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد
سلام
خوبی بابک عزیز؟
برات آرزوی سلامتی و شاد ی دارم
سلام جناب دکتر،خوبید،بهترید؟ خیالتون راحت شد اینجا رو بستید و رفتید؟؟
از سارا خانوم هم خبری نیست؟؟ اگه بهشون دسترسی دارید سلام برسونید.دلخوشیمون خوندن همون مطالب قدیمی و یاد گذشته ها بود که اونم یه ...ی اومده هک کرده و همه ی مطالبش رو برداشته...مواظب خودتون باشید
سلام بابک عزیز
امیدوارم حالت خوب باشه.
نمی دونم که سال نو رو کجا هستی اما هرجا هستی پیشاپیش عیدو بهت تبریک میگم
سلامت و شاد باشی
تابستون شد پاییز شد زمستون اومد و تموم شد داره بهار میاد نمی خوای بیای؟
دلم واقعابرا نوشته هات تنگ شده
خصوصا وقتایی که درختا رو می بینم که برگهای سبز کوچولوی سبز روشون جوونه زده
دلم بیشتر تنگ نوشته هات می شه
کاش میومدی
دلم گرفت رفیق. همیشه خواندمت و لمست کردم. کاش...
سال نو مبارک دکتر بیوفا ...
تو ما رو فراموش کردی ولی ما هرگز ... همیشه به یادت خواهیم بود ، مگر می شود اون دل نوشته ها و صاحبش رو از یاد برد ...
یه ردی ... خبری ... چیزی ... برامون بنویس که خوبی ، حالا آدرسم ندادی ندادی ...
سلام آقا ...
سال نو مبارک..
الهی که سال خوبی باشد برایتان...
سلام بابک جان
سال نو رو بهت تبریک میگم.امیدوارم هرجای دنیا که هستی خوش باشی.من و حمید که همیشه بیادتیم.وقتی توی خیابونای گلسار دور می زنیم، وقتی می ریم سینی پر و...
کاش دوباره بتونیم بخونیمت.مواظب روح لطیفت باش رفیق.
Sal no mobarak Babak khan
فقط میخوام بگم کاش میدونستی حیفه واقعا حیفه تو این دوره زمونه حتی نزدیکترین دوستان آدم بعد از مدتی آدمو فراموش میکنند اما دوستات بعد از چند ماه باز بیادت هستند
کاش با نوشته ای یا کامنتی خوشحالشون میکردی
سلام فکر کردم هنوز می نویسید اینجا حیف شد هرجا هستین موفق باشین
پارسال همین روزا بود آخرین پستتونو اینجا گذاشتین، من هنوز شما رو پیدا نکردم، از آخرین نظری هم که ثبت شده خیلی میگذره، من یه پست دیادیایی میخوام
یک سال و دو روز گذشته
اما تو هنوز نیومدی
حیف اون نوشته هاتون که ازش محروم شدیم دکتر جان ... هر جا هستی سالم و خوشبخت باشی
نبودن و ننوشتنتون ازون حسرتای بزرگ میذاره رو قلب آدم...
خیلیا دلتنگتونن:(
سلام . امیدوارم که خوب باشید و لبخند روی دل و لبتون باشه و امیدوارم که بیاد و پیامای اینجا رو بخونید
من خواننده خاموش شما بودم یعنی هنوز هم هستم . کلا کم حرف میزنمو همیشه اهل خوندنم . با همه نوشته هاتون بودم با همه اهنگای گیلکی بودم با همه اشک ها و لبخندها و این اخری معرکه است
خواستم بگم با اینکه میدونم اینجا دیگه اپ نمیشه اما هراز چند گاهی دلم برای این نوشته اخر تنگ می شود بدجور
واقعا بی نظیره این متن
و اما شما خیلی بی انصافید یعنی یک درصد یکی مثل من باشد و نتونه پیداتون کنه باید چه کار کنه؟ خوب ادرسی و یا لااقل یه راهنمایی چیزی؟
فصل ها هم در رفت و آمدند... تنها تویی که آداب معاشرت نمی دانی! فقط می روی!
فکر می کنم تولدت باشه
تولدت مبارک دکتر بابک عزیز دلمون برای نوشته هاتون بدجور تنگ شده
سلام دوست عزیز
از شما یک خواهش دارم .دوست دارم پست ثابت وبلاگم (کسب و کار ) رو بخونید و در اینمورد به من کمک کنید . البته در صورت امکان
کمک شما این هست که با توجه به اینکه خارج از ایران زندگی میکنید مطمئنا سرویس های ساده ای (مثل مثالی که در پستم زدم ) در اون کشور برای زندگی میگیرید . ایده ها کارهایی که در ایران هنوز به مرحله اجرا درنیومده . ممنون میشم در این زمینه به من کمک کنی
شنبه به نت دسترسی ندارم
همینطور فردا
از الان اومدم که تولدتو تبریک بگم
تولدت مبارک بابک
روزهای خوبی رو برات ارزو دارم
امیدوارم این بی خبریها خوش خبری باشه
تولدتون مبارک آقا...
گل:
سلام بابک عزیز
با یک روز تاخیر تولدت مبارک.امیدوارم هر جا که هستی سلامت باشی و شاد
روزت مبارک
دکتر ربولی گفت قراره بیاید اینجا دوباره بنویسید. ما منتظریم! :دی
دل بی تو به جان آمد
وقتست که بازآیی
آبرارجان...
delem baraye ghalame zibaton tang shode aghaye dr :((
هنوز میان و ازت میخوان بنویسی خب بیا بنویس درسته نوشتن مود میخواد اما تو با قلمت ما رو اهلی کردی و الان مسوولی...
هنوز هم نمی خواهی خودت را به ما نشان دهی؟
می دانی چند بار و هربار چند ساعت دنبالت گشته ام؟
دلمان برایت تنگ است پسر جان
سال نوتون پیشاپیش مبارک جناب دکتر
سلام آقای دکتر بابک عزیز
خواستم بگم درسته که زمان زیادیه که نمی نویسی
اما جای خالی ت به شدت احساس می شه
جای بعضی آدم ها همیشه خالی می مونه
امروز خوندم دکتر ربولی گفت وقت دارید اما حس ندارید خب بیاید حسم میادددد
از اون خاطرات اوایل بنویسین ک کلی مخاطب داشت اما یه عده نزاشتن ک ادامه بدین
بیایننننننن دیگه
تولدتون ما رو سوپرایز کنید اصلا !
بیایید بنویسید دیگه ... حداقل آدرس اینستا گرامتون رو بدید خب
کسی نوشته بود که جسارتا شما پرسیسکی فلان نیستی؟
من بی خبر و متعجب از همه جا کنجکاو شدم که چه شباهتی با این شخص دارم؟
از جستجو به اینجا رسیدم.
من شبیه شما نیستم. شما خودت مختص خودت هستی.
ولی پکر میشوم از خواندن نوشته های گذشته..
کاش هوسی به جانت می افتاد میگذاشتی نوشته های جدیدت را توی خانه ی جدیدت بخانم.
دلت باغ نارنگی
سلام دکتر بابک عزیز
چقدر، چقدر و چقدر دلم برای اون قلم و اون حس قوی و اون نوشته ها تنگ شده
چقدر الان نیاز دارم مشامم غرق بشه از بوی قوی نوشته هاتون.
کاش هنوز اینجا رو بخونید، کاش بازم بنویسید...
چقدر اینجا غمگینه حالش..
شهریور نود و پنجه حالا..
و الان پاییز 95
دکتررررر اگه بدونی پاییز رشت چقدر امسال دل انگیزه...
سلام جناب دکتر بابک عزیز
سالها وبلاگتون را میخوندم،از همان ابتدا که وبلاگ قبلی را داشتید بعد آن دومی که رمز دار شده بود و در نهایت اینی که مدتهاست بی فروغ شده...
خیلی در فضای وبلاگ به امید پیدا کردن وبلاگ جدیدترتان جستجو کردم اما متاسفانه پیدا نکردم.
به قدری نوشته ها جذاب بودند که تصمبم دارم من نیزبرای تخصص زنان بخوانم.
خوشحال میشوم اگر وبلاگ دیگری داشتید نشانه ای از آن را در این وبلاگ نیز به جا بگذارید....
به هرحال خاطرات و نوشته های خوبتان همیشه در خاطر خواهد ماند.
به امید سلامتی و شادکامی شما....
سلام دکتر بابک
سال 2017 مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشید و امسال رخ بنمایید
به نظزم وقتشه که برگردید و ما رو از حال خودتون خبردار کنید
سال نو مبارک...
امیدوارم سلامت و شاد و در آرامش باشین همیشه...
برای خودمون آرزو میکنم که امسال بتونیم بخونیمتون
سلام یهو دلم هوای اینجارو کرد، بعد از سالها.. نمی دونم چرا،امیدوارم که بتونم تو اینستاگرام پیداتون کنم
سلام دکترِ جان
دلتنگ تون هستیم بسیااااار
*. وقت است که باز آیی...
عجججب...
چشمم افتاد به تاریخ، 2 خرداد 93.
الان 7 خرداد 96ه انگار...
3 سال شد:)
عجججب...
سلام همشهری
خواهشا ی نشونه ای بذارید دلمون تنگ شد بخدا
سلام الان ساعت نزدیک شش صبحه و یهوی یادتون افتادم
عرض خاصی نیست،غیبت تون کبری شده،دلمون تنگ شده و دریغ از نشانه ایی،حیف واقعا حیف،جاتون خ خالیه واقعا خالیه
تی بلامیسر تی جان قوربان سبزه میدان و شهرداری وعلم الهدی و پارک شهر و گلسار ومنظریه رشت به فدایت خبری بده
سلام
مردونه دیگه وبلاگ نزدین؟
کسی میدونه که کدوم آهنگ عمرو دیاب منظورش هست؟ من بعد پنج سال این سوال رو پرسیدم
بد ما رو گذاشتید تو خماری...
من هنوز هنوز هنوز منتظر ادامه ی اون نوشته های خاطرات تون هستم ... حیف