پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

هفتادو هفتمین روز

امروز هفتادوهفتمین روز از فصل تازه زندگیم هست ،سرنوشتی که برای خودمم عجیب هست . در جنگ بزرگ شده باشی ،دوران بعد از جنگ نوجوانی ات باشه و بعد مهاجرت کنی و تازه در همون کشور دو انقلاب رو تجربه کنی و بعد از بیست سال مهاجرت دوبار تکرار  و تکرار و تکرار همون سرنوشت در انتظارت باشه ،یعنی باز جنگ و ویرانی و آواره گی  که منجر بشه به مهاجرت.بله باز دنیای جدید و فرهنگ جدید و زبان جدید با فرق اینکه دیگه بیست ساله  نیستی و  در دهه چهارم زندگیت  باشی با خانواده و بچه هایی که با هر صدای بلندی با هر آژیری  ، با صدای هر هواپیمایی تمام وجود شون ترس بشه و با نگاه  عاجزانه شون ، دیوانه بشی . دیوانه از اینکه هر لحظه ممکنه بمبی  بر سرت آوار بشه و تو دیگه نتونی اون خنده ها و اون شیطنت های بچگانه رو ببینی ، دیوانه از اینکه بعد چهار نوبت آژیر خطر ،دست بچه ها رو که از شدت ترس میلرزن رو بگیری و ده طبقه رو یه نفس از پله ها بیایی  پایین تا به زیر زمین سرد و تاریکی برسی که کلی زن و مرد  پیر و جوان   دست در دست بچه های گریان مات و مبهوت به همدیگر نگاه می کنن و در چشم‌های هر کدام این سئوال رو ببینی ، یعنی تو قرن بیست و یک  هم ، ممکنه چنین چیزی  ؟ و بعد با آژیر اعلان سفید سلانه سلانه بیایی ده طبقه رو بالا و دوباره همون سلسله تکرار و وقتی برای چندمین بار نه توانی بمونه نه حوصله ای و به دخترت که منتظر مونده تا بیای باهاش بری پایین ،بگی ،شما زود برید من الان میام  و دیگه برات فرق نکنه  چی میشه ، خیره بشی به نقطه ای از دیوار و بری به روزهای بچگیت و تازه نگاه مادرت ، مادر بزرگت و پدرت رو متوجه بشی که با هر آژیر سراسیمه تو پناهگاه ببرنت ، کیسه های شنی ، و ضربدر های چسب روی شیشه ها، بری تا قلب خوزستان ،کردستان و تهران ، تازه بفهمی که هموطنات چی کشیدن ،برای مایی که تو شمال بودیم جنگ بیشتر حجله حجله های شهدا بود ،در هر کوی و برزنی و چند بمباران شدید و بیشتر صدای ضد هوایی ولی  مردم خرمشهر ، اهواز و بقیه اون شهرها صد مرتبه بیشتر احساس کردند ترس و درد و غضب اون دوران رو و قلبت تیر بکشه از این همه ناعدالتی در جهان که ببینی ،پسرت دست  بذاره رو شونت و بگه کی تموم میشه و تو جوابی نداشته باشی، دیوانه بشی از عمل های تو زیر زمین بیمارستان  دیوانه بشی  از نبود شیر خشک برای نوزادان یک روزه ،دیوانه بشی از نبود بنزین دیوانه بشی از اینکه  تو دنیای خودت هستی و ماهیتابه از دستت بیافته رو زمین و کل خانواده ات سراسیمه بشن برن طرف در و بعد با خودت بگی نه دیگه نمیشه و تازه اوارگی شروع بشه و با هزار مصیبت خودت رو برسونی به المان و باز مهاجرت و باز فصل جدید از زندگی ات…..

همونطور که گفتم  سعی می کنم کل اون روزها رو با جزییاتش تو یه کتاب بنویسم  

مدتی که در لهستان  بودیم و بعد در المان  فصل دیگه ای از اون کتاب خواهد بود چون واقعا باید لمس کرد که جنگ زده  و اواره فقط  دو کلمه نیستن ، وزنی دارن به اندازه زندگی و وسعت تمام آرزوها و امید هایت ……

- تو این مدت درگیر کارهای اداری و مدارک بودم با سیستم  به شدت بوروکراتیک المان ،خدا رو شکر تا جایی رسوندم شون ، بچه ها مدرسه می‌رن   و بالاخره چند روز پیش جواب درخواستم از صلیب سرخ اومد و منو به عنوان پزشک مشاور به اردوگاه  پناهندگان ایرانی،افغان، و سوری فرستادن برای کمک به اون بنده خداها….

- به شدت درگیر یادگیری زبان آلمانی هستم  و کلاس های ما تازه شروع شده و هر چه زودتر بتونم مدرک مورد نیاز رو بگیرم سریع تر می تونم وارد دنیای خودم بشم  و شروع به کار کنم

در این هفتاد و هفت روز خیلی از دوستان دیده و ندیده ام کنارم بودن با پیام ها و تماس ها شون و واقعا  به من روحیه دادن که فقط تحمل کنم  این روز ها رو ،که واقعا از همه ممنونم…..

نظرات 30 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 01:12 ب.ظ

جنگ...... جنگ..... و لعنت به باعث و بانی ش بچه گی من هم در جنگ گذاشت: آژیری که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است و ............ خدا خودش به بچه های بی گناه رحم کنه...

اره دقیقا…..

ربولی حسن کور چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 02:24 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
ظاهرا قراره با هر پستتون منو حسابی غافلگیر کنین.
پس بروز جنگ باعث شد مهاجرت به آلمان را جدی تر دنبال کنید و به نتیجه برسونین.
تبریک میگم
حالا اگه دوستان باز به کامنتم دیس لایک نمیدن میخواستم صرفا برای شوخی بگم تا سه نشه بازی نشه. منتظر جنگ توی آلمان هم باشید

سلام
ممنون
واقعیتش دکتر خطر جنگ جهانی بشدت احساس میشه و همه چیز ممکنه و متاسفانه فقط شامل اروپا نمیشه و همه جهان درگیر میشه … حالا امیدوارم سق شما سیاه نباشه و به همین دو تا ختم بشه

نگاه چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 06:27 ب.ظ

در هر حال زندگی در جریان هست مثل موجهای رودخانه باید هم سو شد تا کمتر آسیب دید و دریایی پیش رو ...

حرف تون بطور کلی درسته ولی….بگذریم

ملودی چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 07:49 ب.ظ http://ordibeheshtepaeez.blogfa.com/

من دارم تصور میکنم تو 75 سالگی نشستید روی صندلی کنار شومینه و دارید این خاطرات رو برای نوه هاتون تعریف می کنید!

تصویر جالبی بود
ممنون

نازی جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 09:08 ق.ظ

چقدر قشنگ نوشتید دکتر برادر درد کشیده ام واقعن جمله به جمله اش را حس کردم و چشام پراشک شد از ته دل دعا میکنم که خیلی زود زبان المانی را یاد بگیرین شما ادم مهربون و باهوشی هستین من مطمینم موفق میشین و یه روزی این روزا را به عنوان خاطرات برای نوه نتیجه هاتون تعریف میکنین

ممنون دوست عزیز

بهار شیراز شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 08:50 ق.ظ

با پشتکاری که از شما سراغ داریم منتظر خبرهای خوب هستیم...
براتون دعا می کنیم و انرژی مثبت میفرستیم

ممنون دوست عزیز

نازی شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 09:14 ق.ظ

اقای دکتر من بعد از خوندن این نوشته های شما و حتی قبلشم البته تا حدودی درباره دلیل حمله روسیه به اوکراین یه سری مقاله خونده بودم ولی باور کنید اینقدر این دلایل به نظرم ساده و پوچ و ابلهانه میاد واقعن به نظر شما که خودتون از نزدیک ناظر ماجرا بودین پوتین فقط به خاطر اینکه اوکراین داشت عضو اتحادیه میشد جنگ راه انداخت ؟ اخه چرا اصلن حمله شد به اوکراین؟ واقعن این حجم از خشونت و بربریت غیرقابل هضمه :( لطفا تحلیل خودتون را هم برامون بنویسید راجع به کلا سیستم اوکراین و چرایی حمله بهش ببخشید که باز کامنت گذاشتم از بس فکرم درگیر شده متشکرم ازتون

مسلما نه دوست عزیز
دقیقا دلایل رسمی اش پوچ و ابلهانه هست ولی قسمت اصلی ماجرا به خیلی چیزا از گذشته مشترک و وجه اقتصادی سیاسی و روانی بستگی داره
شاید روزی نوشتم تمام مشاهدات سیاسی بیست سال زندگی در اوکراین رو

منجوق شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 09:38 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

دکتر جان لطفا تشریف ببر روسیه و خواهشا دوروبر ایران پیدات نشه
گذشته از شوخی میفهمم چی کشیدی من جنوب نبودم و تو یکی از شهرهای غربی بودم
یادمه وقتی بمب خورد تو مدرسه مون و ما بچه ها تو خیابونهای اطراف مدرسه میدویدیم سمت خونه . از تو همواپیما ما رو به گلوله میبستن. آخرین بار گلوله ها خوردن به کیفم و سوراخ سوراخش کردن همیشه به اون رگبارچی فکر می کنم که با خودش چی فکر میکرده که میخواسته یه بچه 12 ساله رو با رگبار بکشه مثلا مردن من و بقیه بچه ها چه تاثیری رو نتیجه جنگ داشت؟ ما سرباز بودیم کماندو بودیم یا چی؟

من متوجه شوخی تون نشدم
ولی قسمت دوم نوشته تون رو درک می کنم
ممنون

مهری شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 10:40 ق.ظ

لعنت بر جنگ و باعث و بانیش موفق باشید مهاجرت سختی های زیادی داره

ممنون دوست عزیز

مریم شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 12:31 ب.ظ

بسیار قلم توانمندی دارید و صحنه سازی ها به قدری شفاف است که ما هم ان حجم تنش و استرس را حس میکنیم من میخواستم بپرسم ایا تمام نقدینگی و پولهای خانواده ها به جز مثلن ماشین یا طلا وجواهرات در اوکراین باقی ماند یعنی عملا خانه ای که داشتید مثلن به صورت ملک دیگر در اوکراین بی ارزش شده؟ نمیشود فروخت و پولش را بیاورید المان ؟مطمینم به تهران هم حمله میشود برای همین میپرسم

ممنون دوست عزیز
فعلا که دولت مرکزی پابرجاست و کشور خدا رو شکر دست دشمنان نیافتاده فقط در حال و حاضر خرید و فروشی انجام نمیشه
امیدوارم هیچ جای دنیا جنگ نباشه بخصوص کشور عزیزمون ایران

سین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 01:54 ب.ظ

و زبانی که قاصر است...
ای کاش این موجود دوپا دست میکشید از این همه قساوت و دیوانگی.
خوشحالم که در سلامت هستید

ممنون دوست عزیز

منجوق شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 07:56 ب.ظ

منظورم به کامنت دکتر ریولی بود که گفتن تا سه نشه بازی نشه .

آها….. دکتر که بعله…..

بولوت یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 12:45 ق.ظ

انشالا خیر دنیا پیش روتون باشه

ممنون

یک عدد مامان یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 07:56 ق.ظ http://Www.Kidcanser. Blogsky

چه سرنوشت عجیبی تجربه ی زندگی زندگی در جنگ اونم توی دوتا کشور متفاوت در دوقاره ی جدا از هم
خداییش کلی خاطره می تونین تعریف کنین واسه نوه هاتون (پدربزگی که دوتا جنگ رو از نزدیک لمس کرده و دوبار مجبور به مهاجرت شده)
طفلک بچه ها و طفلی مردم عادی که فقط می خوان زندگی کنن... امان از دست سیاستمدارها

ممنون دوست عزیز

ربولی حسن کور یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 09:15 ق.ظ

از این که میبینم حتی منجوق هم اسم منو اشتباه مینویسه متاسف شدم

والا من بی تقصیرم…..

منجوق یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 11:01 ب.ظ http://Manjoogh.blogfa.com

پیریه دیگر دکتر رب اوغلی حسن کور
خودت که منو میشناسی هزارتا عیب و ایراد دارم انگشتم به جای ب رفته روی ی اخه با موبایل وصل میشم.
هرچند اسمتو اشتباه نوشتم اما معنی اسمتو بهتر از خودت بلدم

والا من هنوز متوجه این اسم نشدم …..

منجوق دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 08:49 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

دکتر ربولی حسن کور در توضیح اسمشون تو وبلاگشون نوشتن "این اسم از طرف پیرمردهای ولایت برای افراد مجهول الهویه استفاده میشد"
در واقع ربولی متشکل از رب(همون رب عربی به معنی خدا) و اوغلی( در ترکی یعنی پسر) است که سرهم یعنی پسر خدا . در غرب کشور اونجایی که کردها و ترکها و ارمنی ها و ... تقریبا درهم برهم زندگی می کنن این اصطلاح بوده. برای کسی که مجهول الهویه است یک جورهایی مثل عیسی که پدر زمینی نداشته و میگفتن پسر خدا
یه جورایی احترام اون ادم رو نیگر میداشتن که کسی نسبت به مادرش توهین نکنه.

ممنون از پاسخ تون خیلی جامع بود

ربولی حسن کور دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 09:51 ق.ظ

خب دیگه این قدر سر اسم من بحث نکنیم
آقای دکتر میخواد پست جدید بنویسه حواسش پرت میشه!

دکتر جان دیگه حواسی برای ما نمونده که …

ربولی حسن کور دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 10:23 ق.ظ

نمیدونستم
ممنون

بلی

پونی سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 02:00 ق.ظ http://PPPOOONNNYYY.BLOGFA.COM

خدا رو شکر جاتون امنه

ممنون دوست عزیز

گلی چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 11:52 ب.ظ

دکتر بابک عزیز، از زمانی که دانشجوی ترم اول پزشکی بودم ، وبلاگتون رو دنبال می کردم. الان خودم رزیدنت هستم در آلمان. اگر برای مسیر سوالی یا کمکی از دستم بر بیاد ، خوشحال می شم کمک کنم.
می تونیم با ادرس ایمیلم در ارتباط باشیم

دکتر عزیز سلام
ممنون از محبت تون

ناتاشا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 04:33 ب.ظ

امیدوارم خیلی زود بتونید زندگیتون رو در آلمان به همراه خانواده بسازید.
ای کاش روزی بیاد که هیچ کجای دنیا، جنگ نباشه و آدمها بتونند در کنار هم با صلح زندگی کنند بدون زیاده خواهی و اختلاف.
براتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم

ممنون دوست عزیز

جیران یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 07:29 ق.ظ

سلام بابک حالت خوبه؟‌ باورم نمیشه که برگشتی به وبلاگستان. چقدر نگرانت بودم یعنی همه نگرانت بودیم. تنها کسی بودی که تو اوکراین می شناختم که البته هرگز ندیدمت. غریب آشنا. یک بار سالیان سال پیش برات گفتم که بعضی واژه ها که به کار می بری من رو به یاد نثر فاخر به آذین می اندازه. از اینکه با او که اتفاقا همشریت هم هست مقایسه ات کرده بودم خرسند شدی. یکبار هم از دن آرام نوشتم و از چهار جلدکتابی که در دهه شصت از ترس در حیاط منزل چال کرده بودیم . بابک گرامی برای تو و همسر و خانواده ات روزهای بهتری مملو از آرامش آرزو می کنم. قربانت

ممنون دوست قدیمی
چقدر خوشحال شدم که نوشتید

جرم شناس الناز یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 07:06 ب.ظ

سلطان تجربه جنگ های نامنظم فقط خودت
یه جور بعد از سالها کار و درس شدید
خدا یه استاپ زد
دمی با این بابکی که صدها فراز و نشیب زندگی رو دید
تلاش کرد زیست کنی
امیدوارم همه چی برات عالی پیش بره

ممنون الناز جان

مینا شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 06:34 ق.ظ http://shabodeltangi.blogfa.com

سلام دوست قدیمی ،چقدر مسخره کی فکرشو میکرد اکراین جنگ بشه، البته از همون موقع سال ۲۰۱۲ که من برگشتم ایران کمی بعد جنگ شد و تا الان ادامه داره
فکر میکردم حداقل بری امریکا
و باز الان بعد چندسال اتفاقی دیدم وبلاگ دارین
من که وبلاگ نویسی رو ول کردم دیگه حال نمیده با اومدن اینستاگرام گاهی اونجا مینویسم

ممنون دوست عزیز

ربولی حسن کور یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 09:28 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوار بودم به طور مرتب از نوشته های زیبای شما استفاده کنیم اما انگار سرتون بیش از حد شلوغه

سلام دکتر عزیز
واقعا روزهای بدی رو دارم می گذرونم

رها یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 08:30 ب.ظ

حیف شد دوباره محو شدید ..

هستم فقط کمی بی حوصله

کیهان پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 09:30 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

چه می توانم بگویم؟!
جز ارزدی صلح برای همه جهان و ارزدی بردباری و توانایی برای شما

ممنون دوست عزیز

معلوم الحال جمعه 24 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 09:33 ق.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir

سلام
خدا سایه جنگ روی سر هیچ ملتی نندازه که عاقبتی جز ویرانی و دربه دری نداره!

سلام
بله دقیقا همینطوره

دکتر پرتقال جمعه 24 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 10:40 ب.ظ

چقدر جالب بود بعد سالها شما رو دیدم هرچند خودم هم سالهاست وبلاگ نمینویسم. مسیر عجیبی شده. من هم زنان خوندم و الان دارم تو المانی میخونم. امیدوارم مسیر به جایی منتهی بشه که در یک بیمارستان باشیم. جنگ رویه دلگیر ادامه زندگیست. خیلی عجیب زندگیها را پودر میکنه و دوباره میسازه

سلام دکتر عزیز
چه خوب که دوباره از شما خبری شد
چه جالب که شما هم المان هستید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد