پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

بر آنم کە زندگی کنم..بر آنم کە عشق ورزم...

صبح وقتی بیدار شدم اول از همه رفتم تو بالکن که بر خلاف خونه قبلی که جای سوزن انداختن هم نداشت ، خیلی وسیع و دلباز هست و دقیقا به فضای محوطه سبزی باز میشه که خیلی دیدنش دلپذبره...بارون پودری می بارید و ه راز گاهی هم نسیم خنکی به ارامی بر گونه هایم بوسه می زد ، سرمست از سرمای پاییزی در وسط تابستان ، کتری جوش رو گذاشتم قل قل کنه و وقتی که به صورت اصلاح شده ام  افترشیو همیشگی زدم ، با یک فنجان کافی و چند قطعه بیسکوییت دوباره به بالکن اومدم و اونا رو چیدم رو میز کوچکی که تو بالکن،  برای همین روزا گذاشتمش...یاد حسین پناهی  عزیز افتادم که جایی ازش خواندم :"پنجره را بازکن و از این هوای بارانی مطبوع لذت ببر، خوشبختانه ، باران ارث پدری هیچکس نیست"...لبخندی زدم،و احرین کار روتین رو هم انجام دادم... موسیقی شهرام ناظری با قطعه بی نظیر یار مرا، غار مرا... تو مایه ابوعطا ، بهشت رو از نوع دیادیایی جلو چشمام تداعی می کرد...

 اینجور مواقع حس نوستالژیک موسیقی ، با یک خلا زمانی مکانی ، که نمی دونی در گذشته هستی یا اینده ، اونم برای این تغییر ناگهانی اب و هوا ،که تو تابستون نمی دونی روزهای خوب پاییز سال های دور رو تجربه می کنی یا دریچه کوچکی از یه پاییز اینده رو دید می زنی.یهویی می بره ادمو به پستو های گز نکرده ذهن...اونقدر که دلت می خواد به کفتری که اون حوالیست سلامی بگی و برای پیر زن همسایه روبه رویی ،که هر وقت نگاهی به اون قسمت میاندازی می بینیش که زل زده به سبز پهناور جلو ی چشمانش ، مثل مردم قرن نوزده دستی به سر بکشی و کلاه خیالی ات رو بر داری تا در جواب سلامت لبخندی تحویلت دهد... و همونطور که سیگاری گیراندی و جرعه های کافی رو مزه مزه می کنی بی اختیار صدای جاودانه اش در وجودت همراهیت کند و سهم تو از همه آن خوشی یک لبخند باشد به پهنای همه عظمت یک ابر عاشق عاشق...

پی نوشت:

- دوم مرداد ، برای آیدا ، بدترین روز تقویم است ، شک ندارم.... 

- با اونکه خودش نیست ، ولی نوشته ها و اشعارش در تک تک لحظات زندگی دوست دارانش جاریست....روحش شاد و یادش برای همیشه جاودان....


- تیتر این پست...از یکی ازبی شمار ترجمه هایش وام گرفته شده ....