پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

هر کاراکتری ، روزی به پایان می رسد

تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست می دارم (حس نوشت)
 

Aug 21, 2011
by verach
تو را دوست می دارم
تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران 
و برای خاطر عطر گرم نان
برای خاطر برفی که آب می شود،
برای خاطر نخستین گل ها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس
اندک می بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می برند.
تو را دوست می دارم
برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها
که به جز وهمی نیست دوست می دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
(پل الوار)- ترجمه زنده یاد شاملو

از کلاس خصوصی اومدیم بیرون ،تازه گواهی نامه گرفتی و اومدی دنبال داداشت که رفیق صمیمی منه،بی تکلف میشینیم تو ماشین ،نیمرخت تو اینه پیداست و نمی تونم ازش دل بکنم ،متوجه شدی لبخند میزنی و همینطور که مست نگاهتم دست دراز می کنی و شکلات تعارف می کنی و شیرینی شکلات رو تا مغز و استخوانم حس می کنم و اون نیمرخ تو اینه  و تصویری که تو ذهنم حک میشه.... 

نمی دونستم اخرین سالی هست که پیش ما هستی ،درد هم داشتی صدا میزنی بیا چایی بخور، میام پایین ،رو مبل کنار شومینه نشستی ،همون جای همیشگی و داری شجریان گوش می دی، لباس ابی رو تن کردی، همونی که با هم خریده بودیم،چشماتو بستی و داری موسیقی گوش می دی و من جرعه جرعه چای می نوشم و از نگاه کردنت سیر نمی شم و تصویرش تو ذهنم حک میشه... 

می خوام بیام اکراین،خیلی اتفاقی همه کارها درست میشه ،اصلا انتظارش رو هم نداشتیم وقتی با همه استرس و ترس از برادر های ا..ر..ز.شی نشسته بودیم تو پیتزا برج ،از طرف شرکت به من زنگ بزنن که اخر هفته اعزامی و تو غذا برات کوفت میشه،موقع خداحافظی نمی تونیم تو صورت هم نگاه کنیم،دو ضربه اروم به شونه ام میزنی و میگی خداحافظ و تصویرش تو ذهنم حک میشه... 

از ماشین پیاده میشی اونم با قهر، از دستت عصبانی ام میگی نگه دار منم میزنم رو ترمز ،در و با غیظ می بندی و خلاف مسیر من دور میشی ، از اینه نگاه می کنم ، باد لباس بلندت رو تکون می ده ،می دونم مغرور تر از اونی که گریه کنی و با اونکه سرت رو بالا گرفتی ولی حس می کنم شونه هات دارن به من فحش می دن ،خیابون با اون دو ردیف درخت های سبزش تو رو به اغوش می کشه و تصویرش تو ذهنم حک میشه.... 

تو یه شب گرم ماه می ،بعد سه ساعت حرف زدن تو رختخواب از خواب بلند میشی و خیلی سعی می کنی بیدارم نکنی اروم خودتو می کشونی به میز توالت بغل تخت تا از پارچ ابی که برات گذاشتم اب بنوشی و من دزدکی نگاهت می کنم موهای بلوند صاف که رو شونه هات ریخته و تمام اون قوس کمر رو تو ذهنم حک می کنم... 

از رستوران اومدیم بیرون ، پسرک دست هاش تو دست هاته یه نمه خم شدی تا اون از پله ها بیاد پایین ،افتاب رو صورتته ،موهات از هر وقتی بیشتر طلایی ِ، نگاهتون می کنم و تصویرش تو ذهنم حک میشه....

بعضی وقتها می خوام خفه اش کنم ،نیستش کنم ،نابودش کنم ، این دلُ می گم با همه او تصویراش ،لامصب اروم نمی گیره ،ادم بشو هم نیست فقط می تونه کاری کنه که روزها درگیرش باشی مثل اون موقعی که تصویر حک می کنه تو قلبت و یا شاید جایی اون ته ته های وجودت اونوقته حس می کنی تو خلا هستی و یا شاید وزن نداری و روحت پرواز می کنه میره اون دور دورا.... 

هیچی قشنگ تر از بارون ماه اکتبر نیست، بارون،  باد و موهای بلند قهوه ای تو ... .دیر شده ، تو ترافیک گیر کردیم تا سر فلکه بارشوگووکا راهی نیست ولی تو عجله داری من هم ، سیگارت رو با پک های عمیق تموم می کنی و منتظر می مونی که ناصر عبدللهی اهنگش تموم بشه ، کیف می کنم با اونکه روسی ، این اهنگ رو با تمام وجود درک می کنی، اهنگ تموم میشه ، ماشین ها لاگ پشتی حرکت می کنن ، سرت رو می ذاری رو شونه ام ، بوی موهات مستم می کنه و دوباره ترافیک .تا به خودم بیام یه بوسه رو گونه ام گذاشتی و به سرعت برق از ماشین می زنی بیرون وناصر عبدللهی بلند می خونه بهت نگفتم تا حالا اینکه چقدر دوست دارم ....بارون باد موهای بلند قهوه ای و پالتوی بلند سیاهت  که در سیل جمعیت گم میشن....

 لباس دکولته قرمز بیشتر از هر وقت دیگه بهت میاد ، اونم وقتی بهت گفتم که موها تو مصری کوتاه کنی و دکتولته اجپشن رد بپوشی....از سر شب به شکل موذیانه ای باهات نرقصیدم ، می دونستم وقتش نیست  ، تو شلوغی موزیک تند این روزی ها به طرف دی جی میرم وهمراه  فلاش یه 50 دلاری بهش میدم و اون چشمک می زنه و تو اوج اهنگ و رقص ، عمر دیاب عاشقانه ترین اهنگ عمرش رو می خونه و چشمهای خاکستریت رو می بینم که انتظار رو هجی می کنن و من دستت رو میگیرم و به ارامی می رقصیم ، چسبیدی به من و اروم  تو گوشم هجی می کنی خیلی بدی ، طاقت این همه انتظار رو نداشتم ،از  صدای نفست تمام تنم مور مور میشه ، بوسه ای به سپیدی گردنت میدم و همراه با عمر دیاب میگم امشب  نمی دانم برای عطر تنت  سجده کنم یا زیبایی چون ماهت.....

از پله های فرودگاه امام پایین میام ، ذهنم درگیر سئوال و جواب مامور کنترل پاسپورت هست ، با دسته گل بزرگی گوشه سالن چسبیده به شیشه ها ایسادی...باید حدسش رو می زدم که همیشه متخصص سورپرایز کردن هستی.....بعد این همه سال  اولین مجازی هستی که واقعی میشی ، همیشه اولین ها تو ذهن می مونن... نگاهت مهربون تر از هر نگاه دیگرییست ولی من نگران غم اون نگاهم.....

هنوز درگیر اون سه روز و سه شب رویایی بودم ، سرمایی که بی نهایت دوست داشتنی بود چون بیشتر وقتمون رو کنار شومینه می گذروندیم و تو خرامان خرامان تو بغلم می اومدی و من اونقدر می بوسیدمت که می گفتی لب هام درد گرفت و من خودخواهانه باز می بوسیدمت ...درگیر تمام تصاویر اون ویلا بودم و تو دنبال صندلی ات تو اتوبوس بودی ماشین داشت حرکت می کرد که دوباره اومدی بیرون و انگار زمان ایستاده باشه انگار نه انگار که تو ایرانیم، تو ترمینال رشت  .میای بغلم و گونه های همدیگر رو می بوسیم و تندی میری تو ماشین که به ارامی از جلوی چشمهام محو میشه و من زیر لب می خونم : ای ساربان اهسته رو ، کارام جانم می رود.....


پی نوشت: این پست رو همونطور که می بیند تقریبا سه سال پیش نوشتم به جزچهار پاراگراف اخر که امروز اضافه کردم و اینا قشنگ ترین تصاویری هست که از تمامی زن های تاثیرگذار در زندگیم داشتم ....
پی نوشت 2: همونطور که قبلا گفتم ف بعد ف......یل...تر شدن بلاگفا هیچوقت نتونستم ارتباط خوبی با این وبلاگ برقرار کنم  و اینکه حس می کنم باز دچار خودسانسوری شدم ....برای همین امروز تصمیم گرفتم که به کاراکتر پرسیسکی وراچ خسته نباشید بگم و برای همیشه با این پست ازش خداحافظی کنم.....
پی نوشت 3: من نمی تونم نوشتن حتی همین گهگداری نوشتن رو ول کنم برای همین همونطور که قبلا گفتم در یه وبلاگ جدید با اسم ناشناس دیگه ای خواهم نوشت و اگر نوشته هام خوب باشن ، خواننده هام منو پیدا می کنن . نظرات این پست رو. باز می ذارم و با عرض شرمندگی بهشون جواب نمیدم .....
پی نوشت 4: خواهشا ادرس وب جدیدم رو از من نخواین ....شرمنده....برای خودم جالبه که چه کسی اولین بار منو پیدا می کنه....
پی نوشت 5- دیادیا بوریا: تو این مدت ده ساله ازبودنم دوستای خیلی خوبی پیدا کردم طوریکه بعضی هاشون قاطی زندگیم افکارم و حتی پست هام شدن به خیلی از مخاطبام اخت پیدا کردبا اونکه هیچوقت هم در دنیای واقعی ندیدمشون... بعضی هاشون  همین الانم تقریبا هر روز باهاشون تلفنی صحبت می کنم و از اعضای خانواده به من نزدیک تر شدن . .خیلی ها رو در اخرین سفرم به ایران دیدم که ممنون محبتشون هستم .امیدوارم از دستم دلگیر نشین و به بزرگی خودتون ببخشید.....به امید دیدار....



نظرات 166 + ارسال نظر
آرام مامان علی جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام دکترجان.این همون چیزی بود که همیشه ازش میترسیدم.نوشته هاتون رو خیلی دوست داشتم،و این که همیشه به نظرات جواب میدادین برام ستودنی بود.امیدوارم بتونم ادرس جدیدتون رو پیدا کنم(هرچند به نظرم کار سختی میاد)
بدونید که همیشه دلتنگ نوشته هاتونم.خوش باشید

شادی شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:57 ق.ظ

دلم گرفته بود با خوندن پست شما بدتر شد.

باران شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:20 ق.ظ

بابک گاهی وقتا مهربونترین ادمها هم خیلی لعنتی می شن
و تو الان لعنتی ترین مهربون ادمهایی

بهار شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:41 ق.ظ http://mahbobam46.blogfa.com/

شما سرشار از احساسی آقای دکتر ...
چه زیبا گفته باران ...لعنتی ترین مهربون آدم هایی...
آخه چه جوری پیدات کنیم [قلب شکسته]

مانیا شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:17 ب.ظ

چی بگم دکترجان... انتخاب با شماست! ما کی باشیم که اعتراض کنیم به انتخاب شما؟!

طاها شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:37 ب.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام بابک عزیز
خوندنت برام همیشه لذت بخش بوده و دیدنت خیلی لذت بخش تر بود...
حالا تو دنیای به این بزرگی چجوری میتونم بازم پیدات کنم،نمی دونم. اما میدونم دنیا بعضی وقت ها خیلی کوچیک تر از اون چیزی هست که فکرشو بکنی...
امیدوارم همیشه بنویسی و یک روزی دوباره بتونم پیدات کنم
مواظب روزگارت و خودت باش
شاد باشی رفیق

بابک اسحاقی شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:21 ب.ظ http://javgiriattt.blogsky.com/

سلام بابک عزیزم
برای کسی که واسه دلش می نویسه هیچی بدتر از این نیست که خودش رو سانسور کنه . این حق شماست که اونجایی که دلت می خواد و اونطوری که دلت می خواد بنویسی اما به نظرم اینها با هم منافاتی ندارند دکتر جان
یعنی شما میتونی هم اونجا بنویسی با یک نام دیگه و هم اینجا با اسم خودت .
این ایده وسوسه انگیزیه که قدرت قلمت رو دوباره محک بزنی و دوباره از صفر شروع کنی اما شاید علنی کردنش لطفش رو از بین ببره . شما خودت رو یکبار محک زدی و یک عالمه دوست خوب پیدا کردی که شما رو به خاطر افکار و نوشته هات دوست دارند
فکر می کنم ما به کسانی که دوستمون دارند تعهد داریم دکتر . فکر کن توی یک محله یک عالمه دوست صمیمی داری و یکروز بهشون بگی داریم از این محل اسباب میکشیم و نمیتونم بهتون بگم خونه جدیدم کجاست . مطمئنا حسی که دوستات اون لحظه دارن حس خوبی نیست .

به هرحال من هرچی گفتم حس و حال خودم بود و شاید فضولی باشه در کارت . تو رفیق نازنین منی و مطمئنم وقتی برگردی ایران باز هم همدیگر رو می بینیم چه بنویسی چه نه و چه نشانی جدیدت رو داشته باشم یا نداشته باشم .

عطیه شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:49 ب.ظ

عاشق این توصیف موشکافانه تون هستم. هر بار که نوشته هاتونو خوندم تونستم خودمو تو اون مکان تصور کنم و دنیای دیگری رو پیش روم ببینم. ناراحتم که دارید میرید اما امیدوارم شاد شاد باشید و بتونم پیداتون کنم.

مارال شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:46 ب.ظ

سلام دیادیا
آشناها و دوستان بالاخره یه زمانی-دیر یا زود- همدیگه رو پیدا میکنن، حتی اگه در یه جای دیگه؛ یه بُعد دیگه، یه آگاهی دیگه.
زیبا مینویسید. شاید بتونم در حای تازه پیداتون کنم. شاید...
در هرجا و هر زمانی که باشید براتون آرزوی تندرستی و موفقیت دارم.

آوا شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام بابک خان جان..صاحبخونه شمایی.و
صاحب اختیارشم شمااما منم بانظر بابک
خان موافقم که:دوستداران شمادراینجا،
شمارو به خاطرافکارونوشته هاتونه که
دوست دارند.....و ای کاش که دوباره
برگردیدبه همین جا..مثل سابق..باز
هم بنظرتون احترام میذارم....اماباز
هم امیدوارم بنگارید.همین جا
یاحق...

بولوت یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:01 ق.ظ http://maryamak.blogfa.com/

پرسیسکی وراچ یکی از دوست داشتنی ترین های وبلاگستانه. شما که صاحبشید بهتر از هر کسی میدونید کی باید باهاش خدافظی کرد.
مطمئنم دل خیلی ها براش تنگ میشه.

گلدونه یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:08 ق.ظ

حالم گرفته شد

س یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:31 ق.ظ

نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

این کار نابود کننده خواننده هاست

نکن اینکارو با ما

مینا یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:11 ق.ظ

سلام آقای دکتر
روزتون به خیر و شادی
آقای دکتر میشه لطف کنید به سوالم جواب بدین :
من ۲۷ ساله و مجرد هستم
وقتی قهوه و نسکافه مصرف میکنم با ترشحات سفید و بد بوی قبل از پریودم اونم به مقدار زیاد مواجه میشم و پریودمم جلو می افته علاوه بر اینها در ناحیه سینه و زیر بغل درد احساس میکنم

چند وقته که علاوه بر این علایم متوجه شدم اندازه سینه هام یه مقدار بزرگتر شده و خالهای کوچیک قهوه ای رنگ روشون به وجود اومده
همه این نشانه ها زمانی که مواد کافئین دار مصرف میکنم بروز میکنه و با قطع مصرف این نوع مواد غذایی این علایم هم از بین میره البته غیر از بزرگ شدن سینه ها و خالهای روی آنها که جدیدا این نشونه به وجود اومده و پایدار هستن

آیا این علایم میتونه خطرناک و بیانگر وجودی بیماری خاص باشه ?

سایه یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:33 ق.ظ

ایشالا هر کجا هستید شاد و موفق باشید
و همچنین به مسئله ازدواج جدی تر فکر کنید چون شما تقریبا تنها هستید فک کنم در یکی از پستهاتون خوندم که پدر و مادرتونو از دست دادید.......به همین دلیل اگر از لاک تنهایی دربیاد احساسات بهتری رو تجربه میکنید.......
من که گمون نکنم بتونم دیگه پیداتون کنم........ولی حتما از کسانی بخواین که نوشته هاتونو نقد کنن........ایشالا که روز به روز بهتر بنویسید.......
در پناه حق.

یه مامان یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:00 ب.ظ

وبلاگ های محبوبم یکی یکی خداحافظی میکنن

قلم خوبی دارین حیفه که ننویسین ...

پریسا یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:39 ب.ظ http://afsoneeshgham.blogfa.com/

چه متن زیبا و پر از احساسی بود!

من که حتما پیداتون میکنم

صنم یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:31 ب.ظ http://daftaresanam.persianblog.ir/

سلام و ......چه حیف.
هرجا مینویسید شاد باشید و موفق

پریوش یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:24 ب.ظ

عجب غمی اومد تو دلم....یعنی اینقدر به اینجا وابسته بودم و خودم خبر نداشتم؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:33 ب.ظ

همشهری(گیلانه) یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:42 ب.ظ

نههههههههههههههه

همشهری(گیلانه) یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:50 ب.ظ

اصلا نمیدونم چی بگم.......منم به شدت با بابک خان اسحاقی موافقم......دکتر چطور میتونید با ماهایکه چندین ساله میخونیمتون و با شما در نوشته هاتون زندگی میکنیم ول کنید و برید؟حتی اگه حق با شما باشه!
شما به این مهربونی،جز معدود آدمایی هستید که زاویه دیدتون به زندگی فرق داره و آدم احساس میکنه حرفایی که شاید هیچ وقت نمیتونه بگه،کسی هست به این روشنی که خوب میبینه.....
اگه جمله هام ناقصه ببخشید......ناراحتم که صاحب خونه داره مهمونای همیشگیشو.....کیش کیش میکنه

گیلانه یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:51 ب.ظ

خانم باران:like

دل آرام یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:32 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

سلام
هر کاراکتری برای چی باید روزی به پایان برسه؟ اینهمه کاراکتر معروف توی دنیا که تا آخرین نقشها و لحظه ها بودند و هستند. و در یادها باقی موندن...
من هم با نظر بابک اسحاقی عزیز موافقم و نظرم همونه و مجدد تکرارش نمیکنم :)
مصاحبت با شما افتخاری بود که نصیبمون شد و امیدوارم سلامت باشید.

رعنا یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:54 ب.ظ

سلام ..
دلم گرفت و چشمام پر از اشک شدن ...

هیچی نمی تونم بگم ..

کاش این تصمیم رو نمی گرفتین ...

سوما یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:55 ب.ظ

آخه
چطوردلتون،اومدانقدرخودخواه.بشین،واشک،ماهارودرش،بیارین،پس،تکلیف،خوانندهایی،که،بانوشته،هاتون،زندگی،میکردن،چی،میشه:::چراانقدخودخواه،شدین،التماس،میکنم،بازهم،اینجابنویسین

ربولی حسن کور یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
میدونم آدمی مثل شما کاریو بی دلیل انجام نمیده
براتون آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم باز بتونیم دوست باشیم البته اگه منو لایق بدونین

صبا دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:57 ق.ظ

تنهایی به معنای بی کسی نیست,

بلکه به معنای جدایی است.

به معنای بی کسی نیست,

به معنای بی ((او)) یی است.

ب دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:58 ق.ظ

بابک بازدید های روزانه ما برای وبلاگی که تقریبا 4 ماهه که نمی نوشتی ،دیگه شرمنده ت نمی کنه؟؟؟
بابک من خیلی فک کردم که چطور می شه پیدا ت کرد تنها راه اینه که صبح تاشب(!) تو وبلاگها بچرخیم ببینیم چه وبلاگی اپ می شه و بعدش دیگه باقیشو خودمون می تونیم حدس بزنیم اما همینم خعلی سخته . اینطور نیست؟؟؟؟؟

گیل دختر سه‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:18 ق.ظ

چقدر دوس داشتم این نوشته رو ... و شعر اولشو ... قسمت اول این شعرو شهاب حسینی تو مدار صفر درجه خوند ...

باران لاهیجی چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:27 ق.ظ

بابکککککککککککککککککک من دیشب خواب دیدم که وبتو پیدا کردم
اینقدر ذوق کردمممممممممممممممممم
یه وب با قالب ساده بود اومدم نظر بذارم که از خواب پریدم
حالا هرچی می خوام دوباره با همون فکر بخوابم که حداقل برات نظر بذارم نشدکه نشد
صبح که بیدار شدم اینقدر به این کارم خندیدم
هر جا هستی شاد باشی پسر خوب خدا
ولی یادت نره که هنوز همون ادم مهربونه ی لعنتی هستی
من هنوز سر حرفمم

مهسا چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:48 ق.ظ

واقعا حیف شد که دیگه اینجا نمینویسین . به هر حال صاحب اختیارین با آرزوی موفقیت وبهترین ها برای شما

پونی چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:08 ب.ظ

بودی

طـ ـودی چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:51 ب.ظ

امیدوارم بتونم هرچه زودتر آدرس جدیدتون رو پیدا کنم دکتر جان، که ننوشتن و بهتر بگم نخوندنتون هیچ خوب نیست...

امی پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:18 ق.ظ http://weineurope.blogsky.com/

دکتر بابک عزیز
هرچند ناراحت کننده است که دیگه اینجا نمی نویسید اما درک می کنم این حق شماست که مکان و سبک نوشتنتون رو انتخاب کنید.
امیدوارم بتونم یک روزی وب جدیدتون رو پیدا کنم.
براتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.

آزیتا جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:03 ب.ظ

چه بد شد... متتفرم از خداحافظی.
میدونم خوشتون نمیاد ولی من به خاطر سبک نویسندگیتون نمیومدم به خاطر شخصیتتون میومدم.این یعنی دیگه پیداتون نمیکنم!
دیگه وبلاگی رو نمیخونم که اینطوری حالم گرفته شه.البته این به معنی این نیست که از نظر من شما حق اینکارو ندارید خوبم دارید فقط حالم بد گرفته شد.

وانی شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:15 ق.ظ

می خوام قهر کنم و کامنت نذارم ولی طاقت نمیارم و با نظر آقای بابک اسحاقی موافقم. سلامت و شاد باشید

نفیس شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:16 ق.ظ http://diarynafiis.persianblog.ir/

وایی دکتر بابک آخه چرا اینطوری میرید
من به نوشته هاتون خو گرفته بودم
تازشم چون بارداریم خارج از ایران هستش میخواستم ازتون کلی کمک بگیرم

افسانه مامان ادریان شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.eshghemanadrian.blogfa.com

اقای دکتر نوشته هاتون همیشه برام زیبا و جالب بود و با انگیزه میخوندمشون .امیدورام هر چه زودتر بتونم ادرستون رو پیدا کنم.موفق باشید.ولی خیلی متاثر شدم

مارال ترکیه ای شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:12 ب.ظ

سلام اگر پیداتون کردم قول میدین بهم رمز بدین ...

طهمورٍث یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام
همیشه از خوندن نوشته هاتون لذت بردم.امیدوارم ههیشه موفق و پیروز باشید.

لیلیوم یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ق.ظ http://leelium.blogfa.com

چند روز بود حال روحیم خیلی بد بود یعنی در حد وحشتناک حوصله نداشتم هیچ چیز بخونم یا بنویسم یا کاری بکنم به طور وحشتناکی به بیهوده و پوچ بودن زندگی فکر میکردم. یکهو دلم خواست وبلاگت رو بخونم. چند پاراگراف اول رو قبلن خونده بودم اما حسش اینقدر تازه بود که انگار برای اولین بار میخونمش اما وقتی به آخر پست رسیدم حالم بد شد. شما باید به این فکر کنید که حتی یک نفر هم با خوندن نوشته هاتون حالش بهتر میشه و از رکود برای چند لحظه هم که شده درمیاد نباید این کار رو بکنید. دکتر آخه ما چطور میتونیم شما رو پیدا کنیم بابا اینقدر بی انصافی خوب نیست. تو این وبلاگستان بی دروپیکر چطور پیداتون کنیم. اعصاب ندارم الان میزنم مونیتور رو خورد و خاکشیرمی کنم

لیلا یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:26 ب.ظ http://mylifeinwords.persianblog.ir

آخی...
من همیشه وبلاگتون رو می خوندم. نوشته هاتون یه حس غریب اما آشنایی داشتن. حیف که دیگه نمی نویسین اما اگر این برای شما بهتره پس من هم براتون خوشحالم.
توی زندگی یاد گرفتم که هیچ چیز ابدی نیست...مخصوصا آدمها...که خیلی زود به پایان می رسن
اما یادتون در دل ما ابدیه
خدانگهدار

لیلا یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:29 ب.ظ http://mylifeinwords.persianblog.ir

آخی...
من همیشه وبلاگتون رو می خوندم. نوشته هاتون یه حس غریب اما آشنایی داشتن. حیف که دیگه نمی نویسین اما اگر این برای شما بهتره پس من هم براتون خوشحالم.
توی زندگی یاد گرفتم که هیچ چیز ابدی نیست...مخصوصا آدمها...که خیلی زود به پایان می رسن
اما یادتون در دل ما ابدیه
خدانگهدار

f دوشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:09 ب.ظ

.

من سه‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:46 ق.ظ

خیلی برام جالبه. جنس شما مردا. از یه عالمه زن حرف زدید و برای همه هم قلبو دلتون لرزیده. بوسیدید. به آغوش گرفتیدو مست شدید..... راست میگن هیچوقت نباید به قلب یک مرد برای همیشه اعتماد کرد
مردها در چهارچوب عشق و محبت به وسعت غیر قابل تصوری نامردند.........

سارا سه‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:15 ب.ظ

کامنتها تاییدی هستند؟

پسر تنها چهارشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:04 ب.ظ

سلام
کاراکتر؟
به فرض هم که به پایان برسه اما اثری که بر روی مخاطب میذاره اونو فراموش نشدنی و بی پایان میکنه.

سعید چهارشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:02 ب.ظ

به امید دیدار.

دکتر پرتقالی جمعه 16 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:46 ب.ظ http://http:/dr-orange.blogfa.com

بابک عزیز نادیده ام. این پاراگرافها از زن هایی که حک شده اند جزو قشنگترین و تاثیر گزار ترین احساسات عاشقانه یی بودن که خوندم. انگار تک تک این صحنه ها آشناست و گاهی به دورترهای هر کسی برمی گرده. حتی کاملا سیر زمانی اش حس میشه و تغییر مکان . چند بار خوندم و باز هم دلم می خواد بخونمش. با توجه به فرصت کم وبگردیم فکر کنم باید معجزه یی بشه پیدات کنم اما امیدوارم این اتفاق بیوفته . به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد