پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

بیمارستان نوشت

شاید مثل همین حالا ، بارون  پودری می باریده ، عطر محبوبه شب همه جا رو گرفته بوده و از گوشه کناری هم نوای ای عاشقان ای عاشقان شجریان می اومده ، که خدا تا این حد سر کیف بوده و تو سکوت روحانی شب دست به چنین خلقتی زده که در وهله اول محو تماشایش بشی و ببینی که لامصب یه نقص هم تو کل بدنش نیست و همونطور که داری به صدای اروم و شمرده اش گوش میدی یادت بیاد که اهنگ رو تو گوشی قطع کنی و با لبخندی بگی ، موسیقی کلاسیک ایرانی بود و اونم لبخند بزنه و بگه منم به موسیقی علاقمندم و تو دلت بگی اگه چیزی غیر از این بود شک داشتم به عطر محبوبه شب به بارون، په بوی خاک و همزمان سری تکون بدی و با دست اشاره کنی که ادامه بده و اونم بگه که ترسیده ، یه دردی تیر کشیده و اومده تا زیر شکم و اون سراسیمه نگران بچه اش شده و تو فکر کنی که عجب سرشتی برای مادر گذاشته خداوند ، هنوز دوماه نشده از شکل گرفتنش و اون بی تابانه نگرانش هست.سونو میگیرم و ضربان قلب فرشته کوچولو رو بهش نشون میدم اروم میشه و قطره اشکی از گونه اش سر می خوره پایینو محکم منو بغل می کنه و میگه ممنون.لبخند میزنم و براش داروهای لازم رو می نویسم .میام بالا ،هر کسی یه طرفی ،یکی سر زایمان دیگری میره اماده بشه برای سزارین ، دلم هوس کباب کوبیده با نعناع و ریحون دوغ تازه می کنه بعد یادم میاد که شام نخوردم وارد اشپزخونه میشم .یه ساندویچ کالباس درست می کنم و هنوز به نصفش نرسیدم که ناتاشا ، اینترنم ،تلفن می زنه تو دلم می گم خدا بخیر کنه ، امشب اورژانس زنان با منه و باز ناتاشا..هنوز لقمه تو دهانمه ، حالا هی تند تر می جوم که شاید بشه قورتش داد و راحت گفت الو ، مگه میشه؟ با صدایی که خودمم نمی شناسم میگم الو؟میگه خونریزی شدید ، خونریزی شدید فورا بیان اورژانس. خب طبیعی اینجور مواقع باید رفلکس طبیعی تون این باشه که مثه فیلم ها ساندویچ رو پرت کنین ، احتمالن اب هم دستتون هست بذارید زمین و با سرعت جت بدوید به سمت اسانسور ، دروغ چرا تا اومدم به طور اتوماتیک اینکار رو بکنم یکی تو ذهنم گفت : ناتاشا هست ها...خدای غلو کردن..پس یه گاز دیگه همچین به ساندویچم زدم و فکر کردم که ریحون های خونه مامانی الان بودن چقدر خوب بود و رفتم سمت اورژانس ، دیدم اره انگار واقعا خونریزی شدید هست چون پرستارمون گفت دکتر برای بخش عمل سرپایی دارم پرونده اش رو اماده می کنم ، برای خودمم جالب شد وارد اتاق که میشم می بننم یه خانم جوان حدود 27-28 ساله هست و ناتاشا شرح حال میده و من واقعیتش چون اولین بار بود چنین چیزی می دیدم هر لحظه حس می کردم که ماهیچه های بالابرنده ابرو با تمام قوا مشغول کار هستن و دیگه جایی برای بالابردن ابرو و ایضا گشاد شدن حدقه چشم ندارن.خانم جوان ، معلوم بود که درد داره ولی نمی دونم چرا بیشتر احساس میکردم درد خجالت هست یا پشیمانی یا هر دو با هم ناتاشا پارچه رو می  زنه کنار و چند جای خراش که اولی بسیار عمیق هم بود دیده میشه ، می پرسم گربه تون تمام واکسن ها رو زده ، تحت نظر دامپزشک هست که میگه اره، مشغول شستشو مییشم و همزمان می خوام که برام تعریف کنه با کمی من و من میگه ،شوهرش ماموریت هست و خب می دونید زن جوان ... تنها هم باشه هزار تا فکر می کنه ولی به توصیه یکی از دوستاش کمی خامه غلیظ شکلاتی میریزه و میذاره هم پیشی لذتی ببره از خامه و هم خودش لذتی ببره از خامه لیسیدن پیشی که همون موقع مادرش تلفن می زنه و ایشون کمی خودشو بالا می کشه که تلفن رو از کنار تخت برداره ، پیشی شیکمو میگه ،ای خانوم کجا می بری غذای خوشمزه منو و دو دستی می خواد غذا و ظرف غذاشو نگه داره که منجر میشه به چنین خراش فجیعی که تقریبا ک.....ل....ی...تو....ریس  رو شکافته بود .سیامک انصاری باید از من  یاد می گرفت که به دوربین نگاه کنه البته ناتاشا در دید راس من بود و من می بینم چشماهاش می خواد چیزی بگه پس سریعا با زبان چشم ازش می خوام که چیزی نگه و بازبان بی زبانی میگم که متخصص بیهوشی رو خبر کنه تا بیهوشی بده و من بتونم بخیه بزنم وقتی بیهوش میشه حالا پرستار و ژانا یوریونا متخصص بیهوشی ناتاشا هر کدوم چیزی می گن وراه حلی ارائه میدن ژانا که از روشنفکری هم گذشته بهش میگم ایران می بود خب س...ن...گ.....سا....ر می شد با این راه حل شما پرستارمون هم میگه خب وسایل دیگه ای هست و ناتاشا تا می خواد چیزی بگه میگم هیچی نگو ...میگه نه داشتم فکر می کردم بیچاره شوهره هم ممکنه از همین ظرف غذا بخوره کلا می ترکیم از خنده بعدش من براشون داستانی از مثنوی تعریف می کنم همون ماجرای معروف مولانا  ، زن ارباب و کدو و خر این حرفا و دوستان هم کلی حال می کنن بعد هم اضافه می کنم که لابد رفیقش فوت کوزهگری رو یاد نداده بوده مثه زن ارباب و باز نابغه ها میرن تو فکر که فوت کوزه گری برای زن ارباب چی بوده و برای این خانم چی می تونسته باشه و من لحظه ای به دوربین نگاه می کنم و همونطور که دانمندان مشغول بحث هستن  کار رو تموم می کنم و دستورات دارویی رو هم می نویسم ..با خودم تو اسانسور فکر می کنم ، عجب بشر چند هزار ساله که درگیر این قضیه اس چه مردش و چه زنش...بعد سعی می کنم مثل مولانا بتونم چند بیت شعر از این واقعه در بیارم ولی دیگه در اسانسور باز شده بود.هنوز وارد بخش نشدم که دوستان همه با خبر شدن از مورد بستری شده ...میگم شما از اینترنت هم پر سرعت ترید ها....ونگاهی به ساندویچم می کنم که غریبانه گوشه میز هست ولی دیگه نه هوس کباب دارم با ریحون نه حتی همون ساندویچ ...همینو در جواب سئوال دکتر یک مون میگم که می پرسه چرا ساندویچت رو نمی خوری. اونم با کمی مکث و برق ستاره ای شکلی مثه روباهای بدجنس کارتونا  میگه لابد هوس خامه شکلاتی غلیظ شده داری که باز ملت می زنن زیر خنده...


نظرات 18 + ارسال نظر
sab چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:37 ب.ظ http://sabinaaa.blogfa.com

اون قسمت سنگسار
ا این مجازات مدتهاست تو کشور اجرا نمى شه
٢ تنها حالتى هم که اجرا مى شد براى زناى مرد محصنه با زن محصنه هست
٣ الان چه تصور مخوفى از مجازات در ایران پیدا کردن !!!!!

اخرین بار در سال 2009 اجرا شد
محمد جواد لاریجانی، دبیر کنونی ستاد حقوق بشر قوه قضائیهٔ ایران ضمن دفاع از این حکم، ابراز داشت که «اولا مجازات رجم (سنگسار) در قانون اساسی ما وجود دارد اما قضات محترم دادگاهها در شرایط بسیار محدود اقدام به صدور چنین حکمی می کنند»
به هر حال نمیشه منکر واقعیت شد

بوسه ی زندگی چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:50 ب.ظ http://kisslife.blogsky.com

ماجرای گربه رو خیلی قشنگ تعریف کردین!

شادی پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:43 ق.ظ

اخه دیگه دروغ چرا؟؟؟

شادی پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:03 ق.ظ

سلام دیا دیای عزیز
خوشحالم از نوشتن دوبارتون.
با عرض پوزش وقتی داشتم پست جدید و میخوندم ذهنم به حدی در گیر بود که کلا یه چیز دیگه برداشت کردم و فکر کردم خانومه دروغ گفته اما دوباره خوندم دیدم من بد گرفتم.
بر خودم واجب دونستم که اصلاح کنم تا خدایی نکرده سو تفاهمی پیش نیاد.

سلام
ممنون دوست عزیز

hamshahri(gilaneh) پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:58 ق.ظ

ajabbbbbbb!
Che adamaye ajibi peyda mishan.....

بلی.....همه جوره پیدا میشن...

پریسا پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:23 ق.ظ http://afsoneeshgham.blogfa.com/

دکتر سلام!
خیلییییی خیلیییی خیلیییی شگفت زده شدم!البته هنوز شک دارم درست مطلبو فهمیده باشما!
منتظر کامنت دوستان و جوابای شما میمونم!!

سلام
بله درست حدس زدید...اینم از مواردی بود که ما هم شگفت زده شدیم

پارسا پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:22 ب.ظ

چه خلاقیتی داشتن ایشون و دوستشون!

دقیقا...

بولوت پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:16 ب.ظ http://maryamak.blogfa.com/

اول که خوندم کباب کوبیده با نعناع و ریحون دوغتازه.
میخواستم بیام بپرسم دوغتازه سبزی محلی ای چیزیه؟ بس که شمال سبزی هایی داره که طرفای ما نیست. بعدن دوزاریم افتاد چیه!

یعنی اگه چنین نکته بینی نداشتی شک می کردم که نویسنده کامنت بولوت نباشه

sab پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:33 ب.ظ http://sabinaaa.blogfa.com

در هر حال اگر امارى که ارائه دادید درست باشه یعنى پنج سال گذشته حداقل به عنوان یک ایرانى مى تونستید تصویر بهترى از قوانین کشورتون ارائه بدید

واقعیت واقعیته ....یعنی من بیام دروغ بگم؟ قانونی که مشکل داره تو خود ایرانم کلی مخالف داره اونوقت من بیام سرپوش بذارم ؟ اصلا متوجه منظورت نمیشم باور کن این قانون اونقدر وحشتناک هست که به گفته من احتیاجی نیست و اکثر خارجیهایی که من دیدم و باهاشون صحبت کردم با اونکه از کشورهای مختلف بودن می دونستن که ما این قانون رو داریم
در ضمن فقط کافیه تو گوگل سرچ کنی امار دقیق میاد حتی از خبرگزاری های رسمی ایران....پس احتیاج به اما و اگر نیست

پریسا(یه ماما) پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:54 ب.ظ http://afsoneeshgham.blogfa.com/

ببخشید یه سوال دیگه
این خانم بالا که دوماهه بادار بوده فقط یه پتیینت بوده یا یه آشنا!
فوضولم دیگه!

یه بیمار بودن....

sab پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:54 ب.ظ http://sabinaaa.blogfa.com

در هر حال اگر امارى که ارائه دادید درست باشه یعنى پنج سال گذشته حداقل به عنوان یک ایرانى مى تونستید تصویر بهترى از قوانین کشورتون ارائه بدید

دوست خوبم امار رو می تونید تو اینترنت هم نگاه کنید و احتیاجی به اما و اگر نیست.....
واقعیت رو که نمیشه انکار کرد...همین طوری هم سومین چیزی که از ایران نام می برن وجود همین قانون هست.....
و سر اخر اینکه شما که حقوق دان هستید و خوب می دونید که این قانون در ایران هست...

نگین2 پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:13 ب.ظ

آخه چی پیش خودش فکر کرده که این کار رو کرده...واکنش همسر چی خواهد بود اونوقت وقتی از ماموریت برگردن؟

امیدوار بود که تا برگشتنش خوب بشه....

یه مامان جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:35 ب.ظ

جالب بود برام با زبان چشم حرف زدن ...

تو موقعیت های خیلی خاصی شما قرار میگیرین . فکر کنم با شرم و حیای شرقی بیشتر از خود مریض شما معذب بشین .

واقعیتش نه......معذب نمیشم....شاید عادت کردم....

بهار جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:40 ب.ظ http:// mahboobsm46.blogfa.com

چه صادقانه گفته همه چی رو، اگه یه ایرانی بود هم اینجوری راستش میگفت؟

نمی دونم والا.....

ربولی حسن کور جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
پس بگو چرا مدتی بود نمی نوشتین منتظر چنین سوژه ای بودین!
راستش سالها پیش و به عنوان یه جوک چنین چیزیو شنیده بودم اما هیچوقت فکر نمی کردم واقعا یکی چنین کاری بکنه
راستی من تا حالا فکر میکردم فقط خودمم که اصل موضوعو ول میکنم و میچسبم به حواشی اما با خوندن کامنت سابینا ....

سلام
والا کلی اتفاق جالب دیگه هم هست که خیلی هاشون رو حتی یادداشت نکردم
این اخری رو خوب اومدید دکتر ....

سارا جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:59 ب.ظ

واقعا جالب و عجیب بود

سایه شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:20 ق.ظ

چه قدر نیروی جنسی زنای خارجی زیاده!!!!
یعنی توی ایران کسی از این کارا میکنه؟

افسانه مامان ادریان یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.eshghemanadrian.blogfa.com

وای خدا اینا دیگه چه جور ادمین.یعنی انقدر نتونست خودشو کنترل کنه.جدا" از بیماری نمیترسن حالا بقیه چیزاش به کنار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد