پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

بیمارستان نوشت

- ویبره موبایلم برای بار چندم یاداوری می کنه که بیمار بی صبر ایرانی ام منتظر من هست و جواب ندادن و ریجکت کردن هم احتمالا هیچ اثری نداره و یا لااقل هیچ نتیجه گیری برای هموطن بی صبرم نداره که حتما جایی هستم که نمی تونم جواب بدم و چند لحظه ای هم میشه صبر کرد ، که دوباره حرکات موزونش  شروع میشه و من با لبخندی تصنعی به همکار بغل دستی ام میگم که مورنینگ امروز چقدر طولانی شده که یهویی در اتاق کنفرانس باز میشه و رییس بیمارستان بهمراه چند نفر با لباس رسمی وارد میشن و من یاد اقای نظری ، مدیر ابتدایی مون می افتم که همیشه یه شلنگ پلاستیکی هم همراهش بود ،همون موقع که همه به نشانه احترام بلند شدیم از جاهامون ، قیافه اقای عطایی هم اومد جلوی چشمهام که خبر از تعویض مدیریت می داد و ما یهیویی از دبستان عضدی یک تبدیل به عضدی سه شده بودیم ولی اینبار خبری از تغییر مدیریت نبود ، بلکه پروفسور اعظم با خوشحالی مضاعفی ، پیرمرد خوش پوش مو سفیدی رو در اغوش می کشه وبا دست هدایتش می کنه که نزدیکش بشینه  و جوان عینکی هم دنبالشون .اونقدر برای همه مون جالب هست که بدونیم چه اتفاقی داره می افته که ویبره موبایلم هم نتونه این هیجان رو خراب کنه.معاون بیمارستان  با هیجان خاص خودش که اینجور مواقع با حرکات سریع دست و کمی پخش کردن اب دهان به سمت ردیف جلویی از پشت میکروفون ، به میشل اودن ، یکی از بزرگترین پزشک های زنان و زایمان جهان  خیر مقدم میگه و صدای کف و خوشحالی همکاران. علنا می بینم که لوبوف نیکولایونا از بالای پیشانی اش چیزی رو پاک می کنه و با لبخندی ملیح سعی می کنه خودشو از تیر راس معاون بیمارستان دور نگه داره که زیاد هم طول نمی کشه و پیرمرد فرانسوی با صدای رسایی به فرانسوی صبح بخیر میگه و بعدش به انگلیسی و برای جذاب شدن مجلس به اکراینی که در همه این جملات حرف غ ، چون برج ایفل ، نشان دهنده اصلیت گوینده اش هست . مترجم جوان هم بدنبالش بقیه جملات پیرمرد رو ترجمه می کنه ، یادم میاد که پوستر کنفرانسش رو دیده بودم که تو یکی از هتل های شهر قرار بود برگزار بشه و نمی دونم به خاطر دور بودن هتل از محل زندگی ام بود یا ورودی گران قیمت این کنفرانس که اصلا راغب نشده بودم بهش فکر کنم و حالا خود میشل اودن در چند متری من بود و از خودش و برنامه هاش می گفت که در کنفرانسش بیشتر توضیح خواهد داد و احتمالا باطری موبایلم تموم شده بود که دیگه خبری از ویبره های دایمی نبود .خلاصه قرار شد که میشل اودن به همه طبقات سر بزنه و با همکارا صحبت کنه

 و اینچنین بود که مورنینگ ما تموم شد و من به سرعت به تعداد تماس های گرفته شده نگاه کردم و در دلم به این پشتکار تحسین گفتم و وقتی که شماره هموطن گرامی رو گرفتم ایشون با دلخوری گفتن که بیمارستان رو ترک کردن و وقتی بهشون گفتم که : براتون اس ام اس دادم که تو مورنینگ هستم و تا نیم ساعت دیگه میام . در جواب گفتن : اره، الان اس ام اس تون رو دیدم به هر حال دیگه اومدم بیرون انشالله برای دفعه بعد...خنده ام میگیره ...انگار من قرار بو.د پیششون برم یا اینکه قرار بود با هم کنسرت یا تئاتر بریم میگم بله بله دفعه بعد و گوشی رو می ذارم و به سمت رختکن میرم که بیام خونه که یادم میاد میشل اودن الان تو بلوک زایمان هست ولی خسته تر از اونی هستم که بخوام برم بلوک زایمان.....

                                       سه ماه قبل 

- ناتاشا ، رزیدنت سال یک ، با گونه های سرخ و میمیک برافروخته ، پرونده زائوی تازه بستری شده برای زایمان اتاق شماره دو رو پرت می کنه رو میز و زیر لب یه فحش همچنین پدر مادر دار روسی میده . با خنده میگم : از این فحش ها هم بلد بودی من نمی دونستم بیشتر لجش در میاد میگه ، دیوانه هستن از این مدل ناتورال ...میگم خب اولین بار نییست که چی شده؟میگه : هیچ برگه ای رو امضا نکردن و اجازه معاینه هم ندادن میگم خب... ...میگه می خوان فقط دکتری که زایمان میگیره معاینه کنه....میگم خب میگفتی تو زایمان میگیری ، رو خودش صلیب میکشه و میگه حرفشم نزنید .در ضمن رزیدنت هم نمی خوان. یکی از دکترای با سابقه همون فحش رو تکرار می کنه و سر تکون میده و میره و من شک می کنم که این فحش فقط در اینجور موارد به کار میره یا جاهای دیگه هم میشه گفت و البته به ایشون نگفتم که فکر نمی کردم شما هم بلد باشی چنین حرفایی رو چون مسلما به دایره لغات اسلنگم اضافه میشد بعدش ...میگم بیا بریم ببینیم چی میگن... .وارد اتاق میشم ، زن و مرد  جوانی هستن که به بیشتر از 25 سال هیچمدومشون نمی خورن. خودمو معرفی می کنم و می پرسم مشکل چیه؟ که اقای همسر شروع می کنن ، ما می خواهیم که زایمان رو حتما دکتر متخصص بگیره نه دکتری که هنوز متخصص نشده . می خواهیم که زایمان کاملا طبیعی باشه و از هیچ دارویی استفاده نشه مخصوصا اکسی توسین (همون امپول فشار در اصطلاح عام فارسی) به هیچ وجهه بریدگی ایجاد نشه و حرف سزارین هم اصلا نزنید....میگم مدرک پزشکی دارید؟ میگن نه در اینترنت خوندیم و کلاس های زایمان شرکت کردیم ، می خواهیم همه چی طبیعی طبیعی باشه....میگم زیر برگه ای که من به عنوان پزشم تون باشم رو حداقل امضا می کنید که....میگه چند لحظه و بعد مشورت با همسرش میاد و با اکراه امضا می کنه و من و ناتاشا از اتاق میاییم بیرون و اینبار من همون فحش رو زیر لب میگم و چه حالی هم میده....نمیدونم برای چه کاری طبقه دوم بودم که ناتاشا زنگ میزنه و میگه شماره دو وقت زایمانش هست .خودمو به سرعت می رسونم  و وقتی معاینه می کنم می بینم که دهانه زحم کاملا باز هست ولی سر بچه خیلی فاصله داره و درد های زایمان خیلی کند و بی رمق ...مطمئنم اگه شروع کنه به زور زدن ، بچه دچار برادیکاردی میشه (ضربان قلب کمتر از حد طبیعی)مامای من ، از این خانمهای بی حوصله کارکشته هست و مسلما درخواست های زن و مرد جوان که اینکار رو بکن اینکار رو نکن ....اعصابی برای مامای بی حوصله نذاشته....براشون توضیح میدم که باید سرم وصل کنیم و امپول فشار بزنیم که مصرانه مخالفت می کنن. بطور طبیعی از وقتی که دهانه رحم کاملا باز میشه و فاز دوم زایمان شروع میشه ف بین بیست دقیقه تا نیم ساعت و ماکزیمم چهل دقیقه وقت میگیره و ما تو نیم ساعت بودیم ، مسلما بچه خسته میشه ف و براشون توضیح میدم ولی اصلا فایده ای نداره ...چند تا زور میزنه و ضربان قلب می افته رو 90... دکتر یک رو در جریان می ذارم میاد و براشون توضیح میده ولی انگار نه انگار ، اونم عصبانی میشه و میگه فرم مخصوص رو بهشون بدم که  تمامی عواقب جانی و سلامتی بچه و مادر رو بهعده میگرن و از تمامی کارهای پزشکی که بهشون پیشنهاد شده مخالفت می کنن....اینجاست که بین زن و مرد کمی اختلاف می افته و می خوان که فکر کنن....میگم 5 دقیقه بیشتر وقت نمیدم و تا همین الان هم بچه کلی اسیب دیده....ناتاشا ضربان قلب بچه رو میگیره رو 70 هست و بهشون میگه متوجه نیستید که بچه تون داره میمیره....اینجاست که زن و مرد بحث شون میشه و سر اخر قبول می کنن و ماما سریع سرم وصل می کنه و امپول هم میزنه و بعد ده دقیقه سر بچه اماده به دنیا امدن هست که میگم اپیزیوتومی رو انجام بده که باز اقای همسر مخالفت می کنه ، میگم امضا نکردی درسته؟ میگه اره....میگم از اتاق برو بیرون و همزمان قیچی رو بر میدارم و برش میدم و با جیغ ناشی از برش بچه به دنیا میاد با اپگار 6 (جدول مخصوص که 8تا 10 نرمال هست ).....

                                                       دو ماه قبل

- همراه اینترنم وارد اتاق معاینه میشیم ، از وضعیت اصلاح نشده متوجه میشم که باز گیر ناتورال افتادیم .میگم باید کیسه اب رو پاره کنیم که سریع مخالفت می کنه و میگه می خوام همه چی طبیعی باشه و خودش پاره میشه ، براش توضیح میدم که زایمان دومش هست و بین دو زایمان  ده سال اختلاف هست و بچه درشت هست  و امکان جدا شدن جفت و خونریزی هست. مخالفت می کنه...رزیدنت سال سوم رو صدا میزنم و زایمان رو می سپرم بهش ....تو راهرو می بینم که اقای همسر با اولگا صحبت می کنه و میگه هیچ برشی داده نشه و همه چی طبیعی باشه ،به اولگا تاکیک اینجور موارد رو گوشزد می کنم و اون با برگه مخصوص میره پیش اقای همسر و من به اینترنم اشاره می کنم که ببین چجوری الان با همه چی موافقت می کنن و لبخند فاتخانه ای هم میزنم که اولگا با برگه ای امضا شده میاد و لبخند من هنوز سرجاش باقی مونده و تو دلم اشوبی میشه ، همونطور با لبخند به اینترنم میگم ، گاهی پیش میاد و میریم بخش اورژانس برای معاینه یه بیمار تازه بستری شده.....

وارد اتاق زایمان میشم . خانم زائو در حالت چهار دست و پا هست و داره زور میزنه با سر به ماما اشاره می کنم ، شونه تکون میده و میگه باید همه چی طبیعی باشه ، از اولگا می پرسم ضربان قلب چطوره میگه نرماله و منتظر میشیم ، بعد چند تا زور اساسی ، بچه در واقع شیرجه میزنه میاد بیرون اونوقت خانم به پشت می خوابه چشمای من و ماما و اولگا از حدقه میزنه بیرون ، پارگی درجه سوم مقعد..لوله رکتوم کاملا مشخصه. اقای همسر پاهاش شل میشه ، و رنگش هم مثه گچ سفید....پارگی و شدت خونریزی به حدی بالاست  که واقعا دلم می خواست بکوبم تو صورت اقای همسر که گیج و مبهوت ما رو نگاه می کنه....ماما طاقت نمیاره و میگه کدوم احمقی این شیوه رو بهتون توصیه کرده اخه؟ یعنی دکترا این همه درس خوندن متوجه نیستن و شما ها می فهمید....بیا بخیه بزن خب...جراحی کن ....یه کاری کن چرا گیج می زنی؟دکتر اطفال می خواد پماد تتراسایکلین به چشم بچه بزنه که اقای همسر میپرسه اون دارو چیه ؟ که نگاه خشمگین من ، مجال بیشتر حرف زدن بهش نمیده ، مجبور میشیم بیهوشی کامل بدیم ، و پارگی رو در حدود چهل دقیقه بخیه بزنیم ....با اونکه عصبانی بودم از دستشون ولی تجربه جالبی بود ، تیکه های دیواره و..........ا..........ژ..............ن رو به سختی جمع کردیم و بخیه زدیم طوریکه به راست روده بخیه زده نشه ...حالا چی موند براشون الله اعلم ...قیافه اش که نرمال بود....

                                                      یک ماه قبل

 - شیفت سختی بود....تازه از یه سزارین اومده بودم بیرون ، همایون شجریان ، چرا رفتی رو می خوند ، من هدفون به گوش و کافی بدست ، سیگاری روشن کرده بودم و تو حال و هوای خودم بودم. یولیا هم لابد همایون خودشون رو داشت گوش می داد و تو حال و هوای خودش بود ، هر دو داشتیم به سپیده سحری نگاه می کردیم و خدا می دونه که افکارمون چقدر فاصله داشت با خودمون در اون لحظه .همایون تو اوج اهنگ قرار داشت که زنگ مخصوص موارد فوق اورژانسی یهو بصدا در اومد .نمیدونم اونایی که خدمت کردن می دونن رزم شب چیه چون تو 21 خرید خدمت ما چنین چیزی نبود،حالتی هست که باید در کمترین وقت موجود از رختخواب بپری بیرون و لباس بپوشی و اماده بشی و تو صف بیاستی.این زنگ ما هم همینه ، مواردی که من دیدم این اطمینان رو بهم داده که اصلا پایان خوشی نخواهد داشت و برای همین یولیا که مثه یوزپلنگی به طرف در کوریدور حمله کرده بود که مسیر طولانی اونو طی کنه تا به اسانسور برسه رو ول کردم و از همون محل مخصوص سیگار که تو راه پله طبقه پنج هست ، پله ها رو دو تا یکی طی کردم و خودمو به اورژانس رسوندم که دیدم ایرنا میخایلوونا ، پرستارمون ف همونطور که یه دستش رو سرش هست و مامچکا مایا گویان با اون یکی دستش امبولانس رو نشون میده ، بسرعت به طرف حیاط میرم و می بینم متخصص بیهوشی کمی زودتر از من رسیده و بقیه هم دوان دوان دارن میان. داخل امبولانس فقط خون بود و خانم جوانی که بوریس الکسی ویچ داشت احیای قلبی و تنفسی بهش میداد ، پزشک اورزانس تقریبا با فریاد به من میگه یکی دیگه هم هست و من کس دیگه ای رو نمی بینم که پرستار اورژانس نوزادی پیچیده در پتویی رو جلوی من میاره. تقریبا یه تیکه گوشت کبود.همون موقع هم دکتر اطفال میرسه ، هر چه من و اون با گوشی ، گوش میدیم ، نه ضربانی هست نه تنفسی ، هیچی ....وارد بخش اورژانس میشیم ، مارینا پزشک جوان اطفال ، اینتوبه می کنه من شروع می کنم با انگشت شصت ماساژ دادن قلب نوزادی که دیگه قلبش نمی تپه ، همون موقع متخصص بیهوشی هم با برانکارد زن جوان وارد اورژانس میشن ، کاملا خیس عرق هست و میرم بهش کمک کنم و یکی از رزیدنت ها جای منو میگیره...پزشک اورژانس سر تکون میده و میگه ساعت مرگ رو همون موقع که از خونه سوارشون کردیم باید نوشت ، بی فایده اس....مرد جوانی گریه کنان شاهد ماجراست، تو حالت شوک هست که تبدیل به جنون میشه ، و سرشو به در و دیوار می کوبه که چند نفر میرن اونو بگیرن و متخصص بیهوشی امپول سیبازون بهش تزریق می کنه که خواب بره و منتظر پلیس میشیم...دکتر اورژانس گزارش میده....زایمان در خانه. بگفته همسر  زائو بچه کاملا کبود به دنیا اومده بودولی زنده بود بند ناف رو می بره و جفت رو هم کشیده که بیرون بیاد که بعدش خونریزی شدید میده و اورژانس رو خبر می کنه و تا اورژانس میرسه و بقیه ماجرا....در جواب چرای همگانی ما فقط میگه؟می خواستن کاملا طبیعی باشه  .... 

                                             هتل میر 

- میشل اودن ، یکریز و بدون تنفس سخنرانی می کنه .از باکتریولوژی شروع می کنه و به ملوکول وسلول میرسه و از اونجا به فلسفه وجودی طبیعت و بعد انسان. به قول پروفسور امین ، فرانسوی ها در کل بف هر زبانی صحبت کنن بازم انگار دارن فرانسه حرف می زنن . انگلییسی اش همونقدر غیر قابل فهم هست که اگه برای ما فرانسوی حرف می زد و من موندم مترجم جوان چطور متوجه میشد ، یکی از همکارا که از بیمارستان دیگه ای هست ، به بغل دستی اش میگه ، پیرمرد ، بیشتر فیلسوفه تا پزشک..می بینم پر بیراه نمیگه. پشیمان شدم که چرا اومدم به کنفرانسش تا جایی که میرسه به زایمان طبیعی در خانه و اسلوب کاملا طبیعی....خون خونم رو می خوره...سالهاست که بازنشسته شده و فقط سخنرانی می کنه و کتاب می نویسه که اونم همین موارد فلسفی هست تا علمی...با خودم میگم تا همچین ادمایی هستن مسلما باید چنین مصیبت هایی هم مثه ماه پیش رخ بده....البته اون اشاره داشت که در فرانسه این روش خیلی رواج پیدا کرده ، همین زایمان در خانه اما....پزشک و ماما هم حضور دارن و امبولانسی هم اماده هست که در شرایط بحرانی سریع به بیمارستان رسونده بشن....ولی نمی دونم چرا این اما رو خیلی ها نمی شنون و همکارهایی که در کلاس زایمان این مدل کاملا طبیعی رو تدریس می کنن متوجه نیستن....بیشتر از این تحمل سخنرانی شو نداشتم و اومدم بیرون تا در هوای بارانی بهاری نفسی تازه کنم و به اون مردی فکر کنم که به جرم قتل دو انسان که عزیزترین کسانش بودن و فقط به دلیل سهل انگاری و شاید ارائه غلط یا برداشت غلط ،در زندان هست ....


پی نوشت: پست روزانه نوشت قبلی ، پست عجیبی شد برام....برای من سبک نوشتاریش خیلی مهم بود ، چون رمانی که در دست نوشتن دارم ، تقریبا به اون شکل هست و برام مهم بود که خوانندگانم چطور باهاش ارتباط برقرار می کنن . از همه ممنونم بابت کامنت هاشون ، نکاتی رو که می خواستم رو ازش گرفتم.....

پی نوشت 2: مسلما یه نوشته ، نمیشه که همیشه موافق داشته باشه و این حق طبیعی خواننده هست که مخالف باشه یا حتی ازش بیزار و باز حق طبیعی اش هست که اون نظر رو در صورت امکان نظرخواهی عنوان کنه.....ولی خب من متوجه فحش و بد و بیراه نمیشم که اونم خب بحثش جداست ولی دوستی که ناسزا میگی اونم به اون شکل که البته بعد 9 سال وبلاگ نویس عادی شده برام...فقط یه نکته رو در نظر بگیر...علم و تکنولوژی پیشرفت کرده.رد ای پی تو گرفتم، شرکتی که ازش اینترنت میگیری رو هم پیدا کردم و باور کن  میشد شماره تلفنت رو هم بگیرم و همین حرفا رو تلفنی بهت بگم... فقط تنها نکته ای که دلم رو شکوند این بود که همشهری من بودی ....  من از قماش تو نیستم...بگذریم.....

پی نوشت 3: این پست بدون ویرایش هست و ممکنه حاوی غلط املایی یا نگارشی باشه که به بزرگی خودتون ببخشید.

نظرات 38 + ارسال نظر
ُسمیه پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:24 ق.ظ

سلام وای چقدرخوشحالم که برگشتید پستتونم عالی بود

سلام. ممنون دوست عزیز

سعید پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:59 ق.ظ

اونایی که فکر میکنن "یه چیزایی" رو فقط خودشون میدونن و بقیه دنیا کلا هیچی نمیفهمه، از یه طرف میرن رو اعصاب آدم، از یه طرف دیگه هی به خودشون آسیب میزنن و آدم دلش واسشون میسوزه.

دقیقا...

همشهری(گیلانه) پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:14 ب.ظ

سلام دکتر ،بسیار ممنون که هستید و مینویسید....چه تجربه های عجیبی!همه چی طبیعی بود....انگاری ما هم در اون اپیزودها حضور داشتیم....بیصبرانه منتظرم که کتابتون چاپ بشه و بخونمش
اما در مورد همشهری بی ادب......بسیار متاسفم،شما بزرگتر از اونید که توو مخ کوچک همچین کسایی جا بشید.
ممنون که هستید

ممنون همشهری عزیز
شما همیشه لطف دارید به من.

sab پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:14 ب.ظ http://sabinaaa.blogfa.com

بقدرى جذاب نوشتى بعد از نوشتن تازه متوجه شدم چه پست طولانى بود...عالى بود مرسى

ممنون دوست عزیز

ساناز پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام آقای دکتر
وقتتون بخیر
یه سوال پزشکی ازتون داشتم
اکثر خانوما زمان پ اخلاقشون تند میشه ولی من اون زمان خیلی مهربون شاد و امیدوار هستم و عوضش یک هفته بعد از تموم شدن اون مدت به مدت دو سه روز حالت افسردگی و دپرسی بهم دست میده
میخواستم ببینم این حالات متفاوتی که من نسبت به بقیه خانمها دارم طبیعیه ??
ممنون میشم به سوالم جواب بدین

سلام
بله طبیعی هست و فقط شما اینطور نیستید ولی همونطوری که گفتی درصد بیشترشان بر عکس هستن و با مرور زمان و افزایش سن خوب میشه

سوما پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام دکترعزیز مدتی بودکه به وبتون سر نزده بودم امابه محض ورود بانوشته های زیباتون بسی کیف کردم نمیدونم چرانمیشه با مبایل کامنت گذاشومن باتبلت داداشی بدجنسم که هی میگه زودباش ده دقه بیشتر وقت نداری دارم کامنت میذارم وازین پس به صورت خاموش دنبالتون میکنم
پرندگان به برکه های آرام پناه میبرندوانسانها به دلهای پاک زیرادلهای پاک چون برکه های آرامندبی انتها وقابل اعتماد قلب پاکت پایدار

سلام دوست عزیز
ممنون به خاطر کامنت زیباتون

آرام مامان علی پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام دکترجان.
نه مثل ما ایرانیا که بی هیچ دلیلی،(تازه پول هم میدیم)سزارین بشیم،نه اینا که تو خونه....
چقدر خوب گفتین که خیلیا این اماها رو نمیشنون

سلام
دقیقا.کاملا باهاتون موافقم

mona پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 06:59 ب.ظ http://kisslife.blogsky.com/

با تاخیر روزتون مبارک

با خوندن این پست تو فکر رفتم ، فکر زمان های قدیم که توی خونه و طبیعی زایمان میکردن و پزشکی نبود و چندین نفر سر این موضوع جونشون از دست دادن ....

ممنون دوست عزیز
اره اون زمانها واقعا وحشتناک بود و میزان مرگ ومیر مادر و فرزند هم خیلی زیاد بود

سارا کاتوزیان پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:06 ب.ظ http://www.sazesara.blogfa.com

سلام
بابک اینو بشنو... یکی از بچه ها تعریف میکرد یه مدت پیش یه خانومی اومده بوده 43 سال با چهار تا سابقه ی زایمان طبیعی که دردش هم شروع شده بوده... از عکس سونوگرافی هم معلوم بوده که جنین وضعیتش بریچه... تخمین وزنش هم 4200... خانوم هم ریزه میزه و مسلما لگن تنگ... متخصص زنان گفته اتاق عمل رو اورژانسی آماده کنن... که یه دفعه شوهرِ خانومه جست زده وسط که "نه باید طبیعی باشه... ما نه رضایت میدیم نه هزینه ی سزارین رو تقبل میکنیم"... دکتر هم دراومده که "آقا مگه قبلا برای شما توضیح ندادن؟ با این وضعیت زایمان طبیعی امکانپذیر نیست"... خلاصه هرکی هرچی گفته، فایده نداشته... آقاهه یه پا ایستاده که نه باید طبیعی باشه... همینطور مشغول بحث بودن که ماما بدو بدو از اتاق بیرون میاد که دکتر به دادمون برس بچه داره میاد... دکتر رفته دید باسن بچه بیرونه، مادر هم افت فشار شدید و بی حال... خلاصه با هزار مکافات سعی میکنه بچه رو بچرخونه که بیرون بیاد... سرت رو درد نیارم، بچه اومده، سیاه و کبود با آپگار 2... متخصص اطفال مشغول اینتوبه ی اون شده... متخصص زنان هم مشغول وضعیت مادر که خونریزی شدید داشته و احتمال پارگی سرویکس... چند دقیقه بعد دکتر از اتاق بیرون اومده و با همون دستهای خونی همچین چک آبداری کشیده زیر گوش پدره، که طرف پرت شد گوشه راهرو... بعدش فهمیدن که مادر دچار تاکی کاردی و تاکی پنه شده، CPR هم جواب نداده و از دنیا رفته... نوزاد هم که دیگه مشخصه، اون هم از دنیا رفته...

حالا سوالی که اینجا برای من مطرحه اینه که واقعا چرا انسان ها این همه علاقه دارن در کارهایی که بهشون مربوط نیست دخالت کنند... نه خب واقعا چرا؟... مثلا همین حکایت های زایمان و یا همین روایت جاری در پی نوشت شماره ی 2 پستت...

سلام
عجب. می تونم حدس بزنم که دکتر بنده خدا چی کشیده

پونی پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:53 ب.ظ

درووووووووووووود

مثل گذشته ها زیبا و پر از زیر و بم و البته دردناک
یاد بعضیا میوفتم میان اردبیل میخوان عسل خالص خالص سبلان بخرن!
بهشون میگم شما عسل خالص بخورین سنکوپ می کنین
یا حد اقل سردرد یک هفته ولتون نمیکنه
بذار این احمق ها منقرض شن دکتر این هم یه جور انتخاب طبیعیه که دنبالشن

درووووود بر شما دونی عزیز
دقیقا موافقم بعضی وقتها اصرارها یی از سر نادانی بدجور ازاردهنده میشه
با این وصف من هیچ وقت عسل خالص خالص نخوردم.ها ها ها

بولوت پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:56 ب.ظ http://maryamak.blogfa.com/

مگه بچه هایی که با روش همه چیز طبیعی باشه به دنیا میان مرغ تخم طلا میشن؟
نه به اونجا که از این ادا اصولای همه چیز طبیعی در میارن. نه به اینجا که کسی زایمان طبیعی رو قبول نداره. کسیم بخواد طبیعی زایمان کنه انگار چقدر امل و بی کلاسه.

سلام بولنت عزیز
دقیقا اون تخم طلا رو خوب اومدی

وانی جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:17 ق.ظ

یا خدا! یعنی شوک در شوک! وقتی شوهری این قدر تاکید روی مسایل خصوصی و پزشکی خانم ها داره کلن ذهنم یه جا دیگه می ره و می خوام خفه اشون کنم و مورد چهار دست و پا نشون می ده ما خانم ها اونقدر توان مند هستیم که بتونیم یه تیم پزشکی رو بیچاره کنیم! بابت کتاب خیلی خوشحال شدم و قلم خوب نقدش هم خوبه

سلام
کاملا موافقم اصولا خانمها قدرت بیچاره کردن و ویرانگری قوی تری دارن

طاها جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:48 ق.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام بابک عزیز
به به چه کار خوبی میکنی که داری کتاب مینویسی
آقا من موندم که چرا ما با همه تفاوت داریم،اینجا همه اصرار بیخود دارن رو سزارین اونجا هم همه اصرار دارن به طبیعی اما گویا تو بیخود بودن مشترکیم
بابت این مطلبت هم بسیار ممنونم مثل همیشه بود،جذاب و خوندنی
شاد باشی و سلامت

سلام طاها جان
ممنون دوست خوبم
قبول دارم حرفت رو. تو خیلی از بی خودی ها انسانها ا هر فرهنگ و نژادی مشترک هستن

سرو جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام
خیلی خیلی خوشحالم که دوباره دارید مینویسید
ار اتفاقهای خوبی هم که درین مدت تو زندگیتون افتاده خوشحالم
امیدوار همیشه سلامت و موفق باشید
و امیدوارم وبلاگتون رو ول نکنی برید یه جای دیگه
یکی از لذتهای زندگی خوندن وبلاگ شماست ها.
لطفا خواهشا
اینکارو نکنید
این پست اخر رو که جدا خوندنش با تپش قلب همرا بود
بسیار هیجان انگیز
واقعا نمیدونم بعضیا با خودشون چی فک میکنن. افراط و تفریط گاهی ملت رو خفه میکنه!!!
روز و روزگارتون خوش

سلام
ممنون دوست عزیز
قبول دارم افراط و تفریط یکی از عوامل بازدارنده در هر چیز زندگی هست

رعنا جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:23 ب.ظ

سلام آقای دکتر

خوشحالم که نوشتین ..

با خوندن ماجراها گاهی انگار نفسم بند می اومد ..
این همه اصرار به سزارین تو ایران و این همه اصرار به زایمان طبیعی اونجا ..

انگار تعادل یادمون رفته ..

خدا مواظب همه ی مادرها و بچه ها باشه ..

ولی از روی بعضی از این پدرها باید با تانک رد شد یه بار هم دنده عقب گرفت!!
ای کاش شرایطی پیش می اومد که خودشون تو همچین وضعیتی می بودن!

سلام
ممنون دوست عزیز
فقط پدرها نیستن بعضی وقتها مادرها هم این شکلی پیدا میشن ولی زودتر میشه قانع شون کرد

پری جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:27 ب.ظ

خوشحالم که برگشتین.مثل همیشه پستهاتون سرشار از زندگی بود.
امیدوارم نوشتن را همین جا ادامه بدید هر چند اگه جای دیگه هم برین نوشته های زیباتون راهنمای ما میشن که پیداتون کنیم.

ممنون پری عزیز
شما لطف دارید

افسانه مامان ادریان شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:13 ق.ظ http://www.eshghemanadrian.blogfa.com

وایییییییییییییییییییییی خدا یعنی انقدر ادم ......این چه فکر بیخودیه که طبیعی.دلم ریش ریش شد

بلی...پیش میاد

گلدونه شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:15 ق.ظ

همه پست یه طرف من با خودم فک کردم هر کدوم اینها رو می تونستی دو سه ماه قبل پست بنیویسی و ننوشتی :)))

کلی اتفاق بود که من حتی یادداشت هم نکردم .....

گلدونه شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:17 ق.ظ

اطلاعات اشتباه همه جای دنیا نتایج غلطی به همراه داره
همونطور که اینجا سزارین به واسطه یه سری اطلاعات اشتباه مد شده و نمیشه جمعش کرد.
ایرانی ها از این ور بوم افتاده ان اونها هم دارن از اون ور بوم می افتن

دقیقا....موافقم

مانیا شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:38 ق.ظ

:)

سما شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام دکتر
اولین واکنشم به این پست خنده بود، مخصوصا تا "یک ماه قبلش" ولی پایین تر که رفتم .... نمی دونم، فعلا که تو ایران سزارین کلاس بیشتری داره و شاید کمی زود باشه که نگران این موارد باشیم، هرچند که ما همیشه در تقلید حرف اول و زدیم!

سلام
امیدوارم روزی در ایران حداقل سزارین از مد بره بیرون تا بعدش خدا بزرگه

یه مامان شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:25 ب.ظ

خیلی جذاب و هیجان انگیز بود .

راستش خدا رو شکر کردم که بدون مشکل بچه ها با معیار اپگار بالا دنیا اومدن ... چه اتفاقاتی میتونه در طول زایمان زندگی مادر و کودک رو به خطر بیندازه .
خسته نباشین واقعا ...

ممنون....انشالله همیشه شاد و سلامت باشن

Sara شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:28 ب.ظ

براى منم این موضوع زایمان تو خونه اونم تو امریکا اوایل خیلى تعجب برانگیز بود ولى اینجا خیلى این کارو می کنند حالا جالبه که حتى بعضیا ماما هم نمى گیرندdoula که فکر مى کنم همون قابله زمان قدیمه خبر مى کنند
خوب به قول شما یه عده زیادى همه چیزو طبیعى مى خواهند و یه دلیل دیگه می تونه به دلیل هزینش باشه اینجا پکیج زایمان 2200$ حالا اگه بیمه خوبى داشته باشی در بهترین حالت ٪١٠ باید پرداخت کنى اگه هم نداشته باشى که خوب...
خوب قابله اینجا 500$ می گیره اینم یه راه حله
ولى براى من به هیچ عنوان این موضوع حل نشده با اینکه خیلیا رو دیدم که زایمان تو خونه کردند

اره متاسفانه خیلی داره رواج پیدا می کنه حالا اونجا رو متوجه میشم ولی اینجا که پزشکی رایگانه چرا اینطوریه الله اعلم....

درنا شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:56 ب.ظ

چقدر وحشتناک
برام قابل درک نیست این همه پافشاری روی یه موضوع!!!
معمولا آدمیزاد موقع خطر دست به هر کاری برای نجات میزنه.این مدلیش برام عجیب بود.مرگ فقط برای طبیعی بودن.
یه مرگ غیر طبیعی به یه زایمان طبیعی توی این قرن
در مورد کامنت:زدیو ودد ملولم وانسانم آرزوست.
سرافراز باشی دکترعزیز

اره عمق ماجرا کاملا وحشتناکه.....
ممنون دوست عزیز

آزاده شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:37 ب.ظ

بابک جان، دیدن یه پست تازه در وبلاگت بیش از هرچیز دیگه ای در دنیای مجازی خوشحالم میکنه... اصلا متوجه طولانی بودنش نشدم و مثل همیشه کاملا تحت تاثیر قلم زیبایت قرار گرفتم... ممنون که هستی و مینویسی

ازاده عزیز شما همیشه به من لطف داشتید و دارید
خوشحالم که تونستم خوشحالتون کنم

باران لاهیجی شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:44 ب.ظ

دلم برا بیمارستان نوشتات تنگ شده بود
می گم چه خری(البته می بخشیدا) بودن اون دو نفر که قبول کرده بودن زایمانشون خیلی طبیعی باشه
داشتم می خوندم از عصبانیت دلم می خواست سیلی می خوابوندین تو گوش شوهراشون

ممنون باران عزیز....
خب پیش میاد دیگه....

یه مادر شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.delemontazeram.blogfa.com

سلام من به تازگی با وبلاگتون آشنا شدم با خوندن این پستتون عاشق نوشتار و وبلاگتون شدم .میخونمتون همیشه . پایدار باشید

سلام
ممنون شما لطف دارید
در ضمن خوش امدید

مهتاب شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:35 ب.ظ

سلام
قدیمیا راست می گفتن عقل که نباشه جان در عذابه
اینقدر دیر دیر بیمارستان نوشت می نوسید آدم دلش نمی خواد تموم بشه
شما که سوژه زیاد دارید خوب ابنهمه ما رو منتطر نگذارید دکتر

سلام
اره قدیمی ها جملات پرمفهوم زیاد دارن....
شما لطف دارید

شیرین امیری یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:04 ق.ظ

چیزی ندارم بگم واسه این پست تون جزاینکه به شدت وحشت زده شدم ازاینهمه ظلمی که یه ادم میتونه به خود خودش بکنه
خودمونیم شمام با چه ادمهای عجیبی طرف هستی
نه به اونجا و نه به اینجا تو ایران که من درد داشتم و دکترم میگفت: نه تو نمیفهمی درد نیست تکونهای بچه ست !!!

قبول دارم دقیقا به خودشون ظلم کردن....
چی بگم والا

شیرین امیری یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:13 ق.ظ

داشتم فکرمیکردم شاید هم اون کامنت حق داره انتخابی طبیعی اینجوری داره ژنهای ا ح م ق رو ازبین کونه انسانها حذف میکنه. واقعا انتخاب طبیعی که شاخ و دم نداره همینه شاید.
مردمی که همو میکشن و جا رو برای ژنهای برتر باز میکنن
ادمهایی که با حماقت تن به مرگ میدن و جا رو برای عاقل ترها (مثلا من ) بیشتر باز میکنن ودمشون گرم!

البته دید خیلی سختگیرانه ای هست خانم امیری عزیز ولی تا حدی درست

سپید یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام بابک جان
دلم برات تنگ شده دکتر
خوشحالم بخاطر رمان
مرسی که مینویسی

سلام سپید عزیز
ممنون دوست خوبم

نازنین یار یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام
من تازه با اینجا آشنا شدم
نوشته تون بی نظیر بود
انگار دارم صحنه ها رو با چشم می بینم
امیدوارم پاینده باشید

سلام
ممنون...
در ضمن خوش امدید

میترا یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام اقای دکتر بسیاااار شاد شدم پستاتونو خوندم
نوشته هاتون خیلی برام جذابه
کلی ذوق کردم دیدم پست گذاشتین
قرار بود رزیدنت زنان شم ولی یهو سر از اطفال در اوردم

سلام دکتر
بهتون تبریک میگم.....
ممنون شما لطف دارید

یه ماما یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:54 ب.ظ http://afsoneeshgham.blogfa.com/

سلام!
من هم مثل بقیه دوستان ابراز خوشحالی میکنم از دوباره نوشتنتون!
واینکه کاش توی همین وبلاگ بمونین چون سخته پیدا کردنتون دوباره!
و اما در مورد پست!
خیلی خیلی زیبا توصیف کرده بودین و درد دل من بود :
چرا وقتی خودمون هم میدونیم زایمان فیزیولوژیک و اینکه "همه چیز طبیعی" باشه این عواقب رو داره ولی همش داریم روش تایید میکنیم و همایش و کلاس و چه چه میذاریم؟
البته در ایران به این شدت روی حرف ارباب رجوع اهمیت قائل نمیشن و هرکاری عشقشون باشه میکنن ،که به نظرم همین خوبه!

سلام
ممنون دوست عزیز
ادمیه دیگه همیشه دنبال تنوع هست حالا به هر قیمتی شد...

مارال دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام؛ چه خوب که خوبید و دوباره مینویسید.

ممنون مارال عزیز

نیمفادورا دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:20 ب.ظ http://nimfadora.persianblog.ir

حدس می زنم مامان ها با این که دلشون می خواد و تصمیم گرفته اند همه چی طبیعی باشه وقتی ببینن جون بچه در خطره زودتر راضی می شن. ولی واقعاً نمی دونم اون آقایی که می گه هیچی نباشه و همه چی طبیعی یه دندون درد رو حاضره بی مسکن تحمل کنه و بدون بی حسی پر کنه که همچین چیزی برای خانمش می خواد؟
من بودم ازشون می پرسیدم بعدش می خوایید با این بچه برید توی غار زندگی کنید لابد؟

همون اصلا از اول برن تو جنگل و بچه رو به دنیا بیارن دیگه

nayyere سه‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:38 ق.ظ http://salimi.blogfa.com/

خیلی برام عجیب بود که اینا چطوری با جون خودشون بازی میکنن.
حالا اینجا کاملا برعکسه همه میخوان سزارین بشن!
ضمنا سوال دیگه اینکه قدیم که امکانات نبوده زنها چطور زایمان میکردن؟ احتمالا دچار هیمن مشکلات پارگی مقعد و...میشدن...

بله در زمان های قدیم خیلی مشکلات بیشتر بود

مریم چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:52 ب.ظ

عالی مینویسید
بی نهایت زیبا....

ممنون شما لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد