پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

بیمارستان نوشت

- صبح یه روز تعطیل .سرد  سرد.از اون صبح های زمستونی که وقتی رو زمین یخ زده راه میری خودتو جمع می کنی تو پالتو و شال گردن رو دو دور می پیچی و محو قار قار کلاغی میشی که دیده نمیشه و عین چاپار های دوره هخامنشی که اولین کاروانسرای نزدیک مقصد ذهنی شون بوده به اولین کیوسک نزدیک به بیمارستان فکر می کنی که  لیدا فروشنده  همیشه خندانش چای گرمی مهمونت کنه همراه با لبخند همیشگی اش ...

- بیمارستان به طرز ترسناکی خلوته . بلوک زایمان خالی خالی و هر کدوم از دکترا یه گوشه ای مشغول استفاده از تکنولوژی و اینترنت . دلم پیراشکی گوشت می خواد با یه کافی تلخ و البته یه کتاب خوب ایرانی ولی هیچکدومشون نیست و دل میسپرم به صدای جاودانه استاد شجریان و خلوت بی انتهای خودم که زنگ تلفن همه ما رو با شیطنت خاصی به طرف خودش می کشونه....همه زل زدیم به تانیا ، رزیدنت سال یک که ببینیم مورد بستری شده چیه . خانم 40 ساله با بارداری اول هفته 24 و خونریزی. قبل از اینکه دکتر یک کسی رو تعیین کنه خودم بلند میشم و با  یه نگاه بهش میگم که انجامش میدم و اون سر تکون میده و همراه تانیا میریم بخش زنان....شرح حال میگیره و من به دنبال قار قار کلاغ به دور دست ها خیره میشم که تانیا برام خلاصه شرح میده از وضعیت نینا الکسیونا...پزشک متخصص قلب 40 ساله با سابقه حاملگی خارج از رحمی از سمت راست و لاپارسکوپی از سمت چپ برای ای وی اف،خونریزی شدید از ساعت 7 صبح ...برمیگردم طرفش و تو دلم میگم چرا همیشه برای پزشک ها سخت تره همه چی؟ معلومه خیلی ترسیده و خوب هم می دونه که اخرین تلاشش هست برای بارداری. تانیا دلداریش میده و دستمال کاغذی بهش میده تا اشکاشو پاک کنه. معاینه اش می کنیم  جدای از خونریزی جس نکردن حرکت جنین از دیشبش بیشتر نگران کننده اس ، براش توضیح میدم شرایط شو و میگم همه چی بستگی به نتیجه سونو داره و روانه اش می کنم به بخش دایگنوز  و خودم خیره میشم به محیط بیمارستان از پشت پنجره ، درختها انگار بی حوصله فقط زمستون رو تحمل می کنن و من انگار یکجورایی همه رو. به ساعتم نگاه می کنم و نیم ساعت گذشته و با توجه به تاکیدم به فوری بودن سونو رو برگه درخواست و دیر کردن تانیا چاره ای نمیبینم جز اینکه با عصبانیت شماره بخش تشخیص رو بگیرم و بعد چند لحظه با تحکم به پرستار بخش  بگم که دارید چه کار می کنید چرا جواب سونوی درخواستی من نیست و اونم بعد چند ثانیه مکث بگه دکتر سونو هنوز نیومده ....دلم می خواست سرش فریاد می زدم ولی از طرفی اونم تقصیری نداشت ،خاکستری اسمون بد جوری جلوی دیدم بود سرم رو بر میگردونم و به سرافینا اندره ایونا ،پرستار بخش زنان نگاه می کنم و نمی دونم چرا همه مردم جهان در چنین مواقعی بهت لبخند می زنن و من بهش فقط نگاه می کنم تا لبخندش خشک بشه و زیر لب به رییس جدید بیمارستان فحش میدم که بخش جدیدی اضافه کرده و دیگه مثه سابق خودمون سونو نمیگیریم. به لیست بریگاد کشیک نگاه می کنم . دکتر سونو ، ناتاشا هم دوره ای خودم هست .شمارشو میگیرم و اون طبق معمول با سلام  توام با خنده و احواپرسی طولانی  شروع می کنه که نمیذارم حرفش تموم بشه و میگم ناتاشا اگه تا 5 دقیقه دیگه سر کارت نباشی گزارش رد می کنم و اصلا هم شوخی ندارم و گوشی رو مدل روسا قطع می کنم و خودم میرم اتاق پرستارا و یه سیگار روشن می کنم و باز به دوردست های خاکستری همراه با قار قار کلاغ خیره میشم......

- منو صدا می زنن به بخش زنان شماره دو ، خانم 36 ساله ای که چند روز پیش سقط داشته و حالا درد  سینه راست .میرم بالا و قبل از اینکه وارد اتاق بشم پرستار بخش میگه که چون هوملس هست و جایی نداره که تو این سرما بره ، هر روز یه جاییش درد می کنه تا مرخصش نکن.سر تکون میدم و وارد میشم می بینم خانم بسیار قد بلندی هست که زیر چشم چپش هم خونمردگی قابل توجه ای هست و مسلسل وار شروع می کنه به شکایت کردن از این عضو و اون ارگان بدنش که اگه پرستارمون از قبل هشدار نداده بود روح سیسیل و هاریسون هدم احضار می کردم به سختی می شد فهمید که مشکلش چیه....می پرسم کجاش دقیقا درد می کنه؟ و سینه شو نشون میده ، قبل از اینکه معاینه کنم کبودی بزرگ رو سینه چپ بیشتر نظرم رو جلب می کنه و بعد همون خونمردگی ها رو شکم و زیر دنده ها...احساس می کنم کمی خجالت کشید و میگه اینا درد نمی کنن الان و من چیزی نمی پرسم و معاینه که تموم میشه با نگرانی می پرسه : منو که مرخص نمی کنید امروز؟ همون موقع تانیا تماس میگیره و میگه جواب سونو اومده...بچه تو هفته 24 مرده....بر میگردم طرفش و میگم امروز تعطیله و هیچکس رو مرخص نمی کنیم ...استراحت کنید. چشاش برق می زنه و میگه ممنون...میگم :نیما زا اشتو....

- شهر انگار بیدار شده باشه ، کم کم بیمارستان میشه همون بیمارستان همیشگی و اینور و اونور رفتن ما هم شروع میشه . سر یه زایمان هستم و  دعا می کنم به سزارین نکشه ، همیشه برام سئوال خانمهای لاغر و تقریبا کوچک جثه چرا دنبال مردهای بلند قد و هیکلی میرن ...نه شما بگید قد 162 و وزن قبل از بارداری 52 و ماشالله جناب شوهر، قد اگه بگم دو متر اغراق نکردم و هیکل هم مثه خودم ورزشکاری.....خب معلومه غولچه نانا به دنیا میاد و خب مادر هم ریزه میزه و این میشه که تا زایمان تموم بشه ، عمر ما هم تموم میشه....دخترک چهار کیلو و چهارصدی همچین خندان به دنیا میاد  که اشک های اقای پدر دو متری هم در میاد ولی نکته جالبش بند نافش بود ف به حدی تمیز و مرتب و دونه دونه بود که حیفم اومد ازش عکس نگیرم 


- غروب ، خیلی وقتها می تونه قشنگ باشه حتی اگه سرد باشه حتی اگه برفی نباره و اسمون خاکستری صبح همونطور خاکستری باقی بمونه ولی برای اینکه قشنگ ببینیش شاید به یه کاتالیزور یه محرک یا نمی دونم یه حس خارجی احتیاج داری که تحریک کنه  سنتر شادی تو مغزت رو حالا این می تونه یا اس ام اس از ایران باشه یا یه تلفن غیرمنتظره یا اصلا یه چرت نمیروزی و دیدن خوابی شیرین ولی وقتی هیچ کدوم اینا نباشه و نشسته باشی و چای هل مزه مزه کنی و به ناچار گوش بدی به حرکات و گفته های یک پسر بچه لوس بی مزه  5 ساله از زبان مادربزرگش که دکتر یک کشیک باشه و مافوقت و زورکی لبخند بزنی اونوقت یه تلفن...یه تلفن فوری که بگه یه خانم زائو هنگام کار تو یه فروشگاه بزرگ به عنوان خدمتکار ، تو توالت بچه شو به دنیا اورده و الان اورژانس اوردتش و هنوز جفت رو زایمان نکرده  می تونه برات محرک که چه عرض کنم نجات دهنده باشه از یه غروب کسل کننده....تنها نکته سرد این قسمت رفتن تو حیاط بینارستان و داخل ماشین اورژانس بود که منم طبق معمول نه ژاکتی داشتم نه اورکتی و انگار زاده سیبری باشم یا اینکه چله تابستون باشه با اسکرابز استین کوتاه خوش خوشان وارد ماشین شدم و صد البته دیگه محرک شادی تبدیل به سنسورهای سرما شده بود و لرز ...نگاه کردم و گفتم میشه تو بخش بقیه کارها رو انجام داد  هر چند دکتر اورژانس موافق نبود ولی خلاصه با برانکارد بردیم ایشون رو تو بخش یک زایمان ...بچه اصلا حال خوشی نداشت و زود بردنش بخش مراقبت های ویژه ولی مادر که پسر اولش 20 ساله هست و خودشم حدود 46 ساله  برامون تعریف می کنه که تو این مدت فکر کرده یائسه شده و اصلا نمی دونسته حامله هست ، دیروز کمی لکه بینی داشته و فکر کرده شاید یائسه نشده و بروی خودش نیاورده و امروز سر کار رفته توالت و یهو بچه به دنیا اومده .حالا ماما و پرستار دارن اصول دین می پرسن ازش و اونم انگار روح جین استین درش حلول کرده باشه داستان سرایی می کنه ...یکی می پرسه خب لگد هاشو هم حس نکردی تو این مدت؟ میگه نه فکر می کردم باد شکم بوده و اونا هم غش غش می خندن....دکتر دوم ما بوریس اناتولوویچ می پرسه : بچه رو می ذاری اینجا یا می بری؟ خوشم میاد همچین قاطع می پرسه که خانمه وقت فکر کردن پیدا نمی کنه و رک میگه: مسلما می ذارم اینجا...نمی خوامش....بوریس هم میگه :معلوم بود ، باد شکم از کجا بوده.....و اشاره می کنه به رزیدنت سال دوم که تا قبل از نتیجه تست اکسپرس ایدز کاری انجام ندن و به منم میگه بالای سرشون باشم....جواب تست خدا رو شکر منفی بود و اونا هم شروع می کنن به انجام دادن بقیه کارها....از دکتر اطفال می پرسم وضعیت بچه رو ، میگه استیبل هست و میره ...منم به رزیدنت ها اشاره می کنم اگر مشکلی بود خبرم کننو همونطور که می رفتم ببینم وضعیت باز شدن دهانه رحم همکار متخصص قلب ، برای زایمان جنین مرده چه جوری هست با خودم فکر می کردم، چقدر خوب می شد این بچه رو هدیه می دادن به این همکار که تقریبا امکان بچه دار شدنش صفر هست...مسلما این بچه بی بیچاره پیش اینا برای خودش کسی میشه وگرنه  خدا می دونه چه اینده ای در انتظارش هست.... 

 

پی نوشت: این متن ویرایش نشده و ممکنه حاوی غلط املایی باشه...به بزرگی خودتون ببخشید 

پی نوشت ۲: نیما زا اشتو اصطلاح خیلی قشنگی هست تو زبان روسی که در واقع ترجمه تحت لفظی اش میشه قابل نداره ولی زیبای اش در زبان غنی روسی اینه که دقیقا تو این مورد کاربرد داشت و در واقع  یعنی کاری انجام ندادم که تشکر کنی


نظرات 73 + ارسال نظر
سپید شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:43 ب.ظ

سلام بابک عزیز
دل دل میکردم یه ایمیل حسابی بفرستم
یه چیزی مث نامه های کاغذی قدیمی با چند تا عکس ضمیمه و یه غزل تازه نوشته (اگر حال مرا بپرسید خوبم،اینجا هوا آفتابیست،مادربزرگ روی ایوان نشسته و میگوید سلام برسان....)
اما هی وقت از دستم فرار میکنه،اومدم برا دو خط چاق سلامتی کردن که وعده نامه نوشتن به تاخیرش نندازه.
تو شلوغی ها مراقب خودتون باشین.

سلام سپید عزیز
ممنون دوست خوبم...

شیرین امیری شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ http://zanedovomnashodam.persianblog.ir/

بله دیگه من همچین ادم امل عقب مونده ای هستم که ازدیدن بعضی چیزها چندشم میشه حتی ازخودم
همیشه همین بودم
سعی میکنم نباشم و این چندش مزخرف بی دلیل رو کنار بزارم

چی بگم والا

مامان رقیه یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ق.ظ http://pooyaye-maman.niniweblog.com

سلام خوب و خوشین ایشالا؟
این الان یه بند نافه! قدرت خدا انگار پلاستیکیه خداییش ندیده بودم تا حالا فکر میکردم مثل یه روده باشه!!!
تو اون اوج سرما گرمای زندگی ازتون دور نباشه الهی

سلام
ممنون دوست عزیز....

نازنین یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ق.ظ

سلام
عکس رو که دیدم یادم افتاد یه سواله که خیلی وقته می خوام بپرسم .از نظر شما به عنوان متخصص زنان لیزر کردن موهای بیکینی مشکلی ایجاد نمی کنه؟عمق نفوذ لیزری مثل الکساندرا در ناحیه بیکینی بدون خطره؟
پیشاپیش از وقتی که میذارین ممنونم.

سلام
بهتره سئوال تون رو با متخصص پوست و زیبایی درمیان بذارید...من اطلاعی در این زمینه ندارم

نسرین یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ

یعنى الان موهاى بچه هم فرفریه که میگید ژنتیکیه!فکر کنم بشر سیم تلفن رو از بند ناف الهام گرفته و ساختش،نه؟

نمی دونم....

یه ماما یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:52 ب.ظ

وااای خدای من توی عمرم همچین بند نافی ندیده بودم!!
+دنیا بازی ها داره
+باد شکم

ممنون دوست عزیز

ندا یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ب.ظ

سلام آقای دکتر...یه سوال داشتم خدمتتون...من شنبه 2 هفته پیش...با دوست پسرم رابطه داشتم...بدون محافظت...اما نه به طور کامل...یه ساعت بعد 2 تا قرص اچ دی خوردم..بعد 12 ساعت بعد هم اشتباهن 1 قرص اچ دی خوردم...بعد هم هفته قبل باید پریود میشدم..ولی از اونروز فقط لکه میبینم و خبر از پریودی نیس...الان که یه هفته گذشته استرس گرفتم...احتمال بارداریم هست؟ یا بخاطر مصرف اچ دی اینطوری شدم؟

سوما دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ق.ظ

یه سبدسلام وخسته نباشید. . .من الآن اینجاروپیداکردم،چه شماجالبوخاصین. . .تصورپزشک زنانوزایمانوومرد برام سخته
آقاچه کاری بود،خانماازپس زایمانومراحلش برمیومدن،،امان ازدست شمامردها،به زنان زایمان هم سرک کشیدین...
عجب بندناف محشری،حالابچه دختربودیاپسر؟؟

سلام
ممنون
چرا سخته؟ برای نسل شما احتمالا سخته...از مادرتون و مادربزرگ تون بپرسید براتون توضیح میده که اصلا تصورش سخت نیست....

mahtab. دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:51 ب.ظ http://neveshtehayemahtab.mihanblog.com

سلام دکتر
وقتی روزنوشت های شما رو میخونم با این اسما یاد اناکارنینا و جنگ وصلح میافتم!

تلویزیون اوضاع نا ارومی از کی یف نشون میده نگرانتون شدم

سلام
خوشحالم....
ممنون.

نرگس سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ق.ظ

خیلی جالب بود

جناب آقای دکتر من قبلا براتون کامنت گذاشتم در باره مشکلی که داشتم نمیدونم دیدین یا نه، خیلی منتظر جوابتون بودم حتی ایمیلم رو هم گذاشته بودم، میشه لطفا چک کنید، ممنون میشم

بله..خواهش می کنم

بهار سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:12 ب.ظ

باسلام،میشه بگیدپریوددردناک علتش چیه؟من بایدبرم دکتربرای این مشکلم آیا؟ تااونجاییکه یادم میادپریودم بدون دردبوداماازقتی کنکوری شدم واسترسم رفته بالاپریودام دردناکه،به محض اینکه قرمزی میشم حدود45دقه دردزیادی دارم وبعدعادی میشم،پریودمم منظمه..عذرمیخوام خارج ازپست کامنت گذاشتم....این بندناف دیگه چیه؟؟؟این همه چه جوری ازتوشیکم اومده بیرون..وای مامان من میترسم ازدواج کنم بچه بیارم خب

سلام
علت های مختلفی می تونه داشته باشه با توجه به سن شما طبیعی هست بهتره یه سونو بگیرید و اینکه استرس هم نقش زیادی داره...به مرور زمان بهتر میشه.... ترس نداره که...

همشهری سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ

سلام دکتر...ممنون که مینویسید..کاش زودتر آپ کنید..
راستی یه ایمیل فرستادم براتون ممنون میشم جوابمو بدین

سلام
ممنون

انه سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:39 ب.ظ http://asheghanebato.blogfa.com

سلام من بخش زنان هنوزنرفتم ولی بین جراحی های ارولوزی وارتوپدی چندتاسزارین دیدم بندناف همین رنگی بودولی دقیقااینوری نبودبه قول شمامرتب ودونه دونه

سلام
اورتوپدی و سزارین؟؟؟؟

نیره چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ق.ظ http://salimi.blogfa.com/

بندناف چرا آبیه؟ عجیبه رنگش!
طفلی اون مادر 40 ساله
چرا همیشه همه چی برعکسه؟ اونی که بچه میخواد نمیشه و اون وقت یکی دیگه توی 46 سالگی...

نمی دونم والا...

شینا چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام، خوبین؟آقای دکتر. یه سوال داشتم آیا اونجا خانم ها میتوانند وارد تخصص اورولوژی بشن؟؟!!بعد اینکه به نظر شما سیسیل بهتره یا هاریسون؟

سلام
بله می تونن وارد بشن
بستگی داره من برای سالهای سوم و چهارم سیسیل خوندم و بعد هاریسون...اصولا هاریسون رو باید تا اخر عمر خوند انگار....

parzhin پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:05 ب.ظ

من فکر مى کردم بند ناف قرمز رنگه.
اىنطور که معلومه حتى بند ناف با بند ناف فرق داره

بله فرق داره

شینا جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:48 ب.ظ

خیلی ممنون از پاسخی که دادین،من میدونم دارم وقتتونو میگیرم اما باور کنید...سوال آخر....شما از روی علاقه وارد زنان شدین؟چقدر علاقه مهمه؟تو ایران،نسل ما کمتر کسی سمت علاقش میره؟مثلا اگه به یکی بگی روان میخونم،میگن چرا عمرتو هدر میدی برای سروکله زدن با مردم؟من خواهرم،هفده سالشه و درسش هم عالیه،میگه میخوام ادبیات انگلیسی یا فرانسه بخونم،همه مخالفت میکنند اما خودش یک تنه ایستاده،صادقانه شما اگه بچتون مثل خواهر من باشه قبول می‌کنید این رشته رو بخونه؟؟؟؟ببخشید

مسلما از روی علاقه بوده .....به نظرم بهترین کار رو انجام میدن خواهرتون و من مسلما هیچ محدودیتی برای پسرم نمی ذارم ....

بهار جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ

مرسی دکترعزیزم

خواهش می کنم

آزاده شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:30 ب.ظ

اقای دکتر پس چرا نظر منو تایید نکردین؟؟ من حرف بدی زده بودم ایا؟؟؟

نه چه حرف بدی؟؟؟؟؟
نظری نیست دوست عزیز...دوباره بفرستید لطفا

منصوره(مامای مهربون) دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ق.ظ http://midwifery2012.blogfa.com

چه بندنافش جالبهههههه.اصلا ندیده بودم تاحالا
ببینم دکتر.شما واسه پرایمی ها به صورت روتین اپی میززنید؟

اره جالب بود
نه بسته به شرایط داره
ماماها تمام افتخارشون اینه که بتونن بدون اپی بگیرن برای همین همیشه باید ده بار بهشون بگی و وقتی گوش نمی کنن خودمون انجام میدیم

لیلا جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ب.ظ http://mylifeinwords.persianblog.ir/

تا حالا بند ناف ندیده بودم. جالبه :)
اون خانومه چه بی احساسه که بچه شو گذاشت و رفت :(
اینقدر گفتید سرد بوده و از سرما گفتید سردم شد!

الان دیگه سرد نیست خدا رو شکر

شادی پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام
من می خوام برا بارداری اقدام کنم اگه به من جواب دهید ممنون میشم
بعد از یه زایمان طبیعی ایا اندازه واژن (امیدوارم اسمش را درست کفته باشم) تغیری میکنه؟؟؟؟؟؟
خواهشا بهم بگید

سلام
بله تغییر می کنه و به مروز زمان تا 90 درصد به اندازه قبلی بر میگرده ولی مسلما مثه قبل از زایمان نمیشه....

شادی شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام
اگه عکس یه بند ناف معمولی ر ا هم بزارید ممنون میشم

باشه...عکس گرفتم می ذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد