پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

خواب نیمروزی

کسی خونه نیست. جلوی پنجره نشستم و دارم اسمون خاکستری تهران رو نگاه می کنم. ذهنم ولی همه جا هست و هیچ جا نیست ، نمی دونم شاید به خاطر  مسکن های قوی هست که نیم ساعت پیش خوردم یا حجم اطلاعات انالیز نشده این مدت. هر چه هست حال خوبی هست که با این قطعه دریاچه قو چایکوفسکی بهتر هم میشه .چای تلخ و شکلات بادومی بهمراه سیگاری که نمی دونم چندمی هست ولی گز گز های دندون و تاپ تاپ های سرم میگه که باید اخری باشه تکمیل کننده محفل تک نفره ام هست. اهنگ که اوج میگیره چشمها مو می بندم و با اصراری عجیب دندون ها رو قفل می کنم و بی اعتنا به سوز تیری که به گوشم میزنه ، نفسم رو حبس می کنم که کتی خرامان خرامان میاد جایی باز می کنه کنار من رو کاناپه و خودشو می ماله به من ،کمی چندشم میشه ولی از گرمای بدنش و حسی که یه موجود زنده اس که اومده تنهایی شو با من قسمت کنه یا چه می دونم منو از تنهایی دربیاره ،به هر حال هر چی که هست ،حس چندش اولیه رو میره و  می ذارم کاملا بیاد بغلم ولی خب نمی تونم نگم بعد از لیس  زدن دستام اون حس برنگشت ولی باز رخوت قرص ها بود یا اعجاز چایکوفسکی که از من ادمی تا این حد ملو ساخته که گربه لوس و خپل خاله اینا رو از کاناپه بیرون نکردم و همچنان مشغول مرور کردن وقایع  ورودم به ایران تا الان بودم که دیدم تازه دارم براش حرف هم می زنم و اون با چشمهای سبز نافذش با دقت داره به من گوش میده. نمی دونم چقدر براش حرف زدم که دیدم خر خر خوابش دراومده و باز تحت تاثیر قرص ها بود یا اهنگ یا حجم تصاویر ذهنی خودمم چشام سنگین شد و کنار کتی خوابیدم.....
نظرات 72 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:53 ب.ظ http://past-to-future.persianblog.ir/

این حس رخوت و مرور روزهای گذشته گاهی خیلی خیلی دلچسبه.
من که گربه ها رو دوست می دارم.

ولی من زیاد ازشون خوشم نمی یاد و سگ رو ترجیح میدم بهشون

سارا کاتوزیان سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ http://sazesara.blogfa.com

سلام
"خواب نیمروزی"... یاد این پست خودم افتادم:
http://sazesara.blogfa.com/post/235
می بینی ما آدم ها چیکار کردیم با این دنیا؟... یه عالم غریب که توش زل میزنیم به چشم سبز یه گربه و یا نگاه نافذ یه گرگ، تا بتونیم حرف دلمون رو بزنیم...

بگذریم...

В ту минуту что роковая
Всё плохое забыть. всех простить
Лишь прощение - спасение, я знаю

فکر کنم دنیایی که در این سه سطر جاریه، دنیای قشنگی باشه... این پست هم پست قشنگیه... البته قلم نویسنده اش و نه حس تنهاییش...

سلام
جالب بود و اتفاقا این پستت رو نخونده بودم.....
اون شعر روسی منو برد به دو سال پیش و پستی که با عنوان همین ترانه نوشته بودم....ممنون سارا جان

گیلانه(همشهری) سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ

کاش زودتر سفرنامه را بنویسید دکتر..............

چی بگم والا ...هنوز که در سفرم....

... چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:19 ق.ظ

شگفتا...

خب؟

گلدونه چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ق.ظ

وااااای پیشیا که خعلی نازن
دیشب خوابتو می دیدم امروز دیدم آپ کردین

بلی مخصوصا از نوع خپلش.....
شما لطف دارید

صبا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:09 ق.ظ

سلام
نه از تنهایی می ترسم نه از تنها ماندن !
ترسم از تنها بودن در کنار دیگریست ...

سلام
واقعیتش من از هر سه تاش می ترسم دیگه....والا

مژگان امینی چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
اگه من بگم که گوش نمی دید ولی خوب خاصیت خانم معلمی همینه حتی اگر بازنشسته باشی :
آسمان خاکستری بود شما چرا تا نمی دونم چندمی پیش رفتید؟
خواب های خوب ببینید.

سلام
والا چه بگم خانم امینی عزیز ....فکر کنم خاکستری هم نبود همین قدری می رفتم
در ضمن شما همیشه لطف دارید....ممنون

افسانه مامان ادریان چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:45 ق.ظ http://www.eshghemanadrian.blogfa.com

خوب خوش بخوابید اقای دکتر.از هوای ایران البته نه تهران نهایت استفاده رو ببرید.همیشه سلامت باشید

ممنون دوست عزیز

درنا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.partgahekhoshbakhti.blogfa.com

سلام
گربهههههههههههههه.نه.
به نظرم پرنده ها جالب ترن.
امیدوارم خواب آرامی داشته باشید...

سلام
ممنون....به نظرم نگه داشتن پرنده تو قفس خیلی دردناکه....

مامان چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ق.ظ http://namopa.blogfa.com

واه ..عجبا هنوز ایرانید ؟؟؟!!!!!..اخراج میشید ااا ...از ما گفتن ...والا ...
من گربه دوست ندارم ...اگر من بوذم با توجه به اینکه خاله هم نبود شوتش می کردم ....
اخر شما ما رو سیگاری می کنی ...

هوم...من دوستی چون شما داشته باشم احتیاج به دشمن ندارم.....ها ها ها ....نه اخراج نمیشم از همه مرخصی هام استفاده کردم...نه بابا بنده خدا کتی...
والا من شرمنده....سیگارینشید ها....

بیتا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 ب.ظ

سلام بابک جان
دیشب تو خونه یادتونو میکردیم .فکر کردیم تاحالابرگشتین .امیدوارم تا وقتی که ایران هستین همش خاطرات خوب براتون ساخته بشه.

فضای وهم آلود این پست رو خیلی دوست داشتم .اون فضایی که تجسم کردین شدیدا آدمو وسوسه می کنه که از مواهب سیگار بهره مند بشه.

سلام بیتای عزیز
نه توفیق اجباری شد موندنم.....
ممنون شما همیشه لطف دارید به من....

ربولی حسن کور چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام دکتر جان
اینجائین هنوز؟
ای بابا اگه میخواستین تنها باشین که همون جا تنها بودین که!

سلام
بله دکتر.....می نویسم جریان شو...
اون چند سالعت تنها بودم....بعضی وقتها برای منی که عادت کردم به تنهایی ،شلوغی عذاب او.ر میشه و لازمه تنهایی...

طاها چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:24 ب.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام
بعضی وقت ها با موجودای دیگه ای به جز آدمیزاد حرف زدن خیلی هم خوبه،من همیشه با گلم درد و دل میکنم...خیلی هم خوب گوش میده
قطعا موسیقی اون هم همچین چیزی تاثیرگذاره اما بابک جان مهربونی شما نه تنها تو چهره و صداتون بلکه تو تک تک کلماتتون هم به وضوح دیده میشه و البته کتی هم اینو متوجه شده که اومده پیش شما خوابیده...
امیدوارم که تصویرهایی که قرار تو ذهنت نقش ببندن همشون پر از زیبایی باشن

سلام طاهای عزیز
چه جالب....
ممنون طاها جان ...شما خیلی لطف دارید واقعا خوشحالم دوستی مثل شما دارم.....

انه چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ب.ظ http://asheghanebato.blogfa.com

سلام اقای دکترخب من که اصلاباهیچ حیوانی نمیتونم کناربیام چون میترسم حالاپیشی یاپرنده فرق نداره سگ دیگه جای خودطرزنوشتنتون رو دوس دارم

سلام
ممنون....در ضمن من از سگ بدم نمی یاد....

الناز پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:02 ق.ظ

یه مستند نشون میداد اگه اشتباه نکنم بی . بی ؟ سی بود... برنامه این بود که از بین سگ و گربه کدومشون میتونن استرس از صاحبشون دور کنن و ارامش بهشون منتقل کنن.. جواب اول همه سگ بود...
ولی گربه عزیز میتونست استرس رو تا حدی دور کنه،،و اینکه گربه جان احساس میکنه که طرفش ناراحته و درگیری ذهنی داره و میتونه ارامش منتقل کنه..
اصولا اکثر اقایون هم میونه خوبی با گربه ها ندارن

شده گاهی وقتا با گربه درد دل کردم.. خیلی بهتره تا با ادما... مخصوصا وقتی نگاه میکنن ادمو ..
مخصوصا گربه چشم آبی ... خیلی خاصه

پس هنوز تهران - ایران هستید... با کلی فکرر... تا تهران هستید کتی هم دم دستتون هست باهاش درد دل کنید ضرر نمیکنید.. من از گربه ها بدی ندیدمم

جالب بود....
ممنون دوست عزیز.....

سپید پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام بابک خان گل گلاب
کلا با حیوونا مشکل ندارم،گربه خوبه ولی خیلی لوسه، گفتین خپل، دلم خواست این موجود پشمالو رو نازش کنم
امیدوارم دیگه هیچ وقت به این مسکن ها نیاز پیدا نکنین

سلام سپید عزیز
ممنون دوست خوبم

اناماری پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:30 ب.ظ

اینجوری که نوشتید حس کردم تهران انجوری که میخواستید نبوده و فکریتون کرده.نمیدونم

نه دوست خوبم...بر عکس همونطوری بوده که باید باشه

فائزه پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ب.ظ http://scarecrow9.blogfa.com/

یعنی میشه به تنهایی عادت کرد؟!امیدوارم منم بتونم اونقدری به تنهایی عادت کنم که شلوغی برام عذاب آوربشه.

میشه ولی زیاد هم خوب نیست باور کنید

آوا پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ب.ظ

این بارونهای پی در پی اینروزهای
تهران ببدجور خوش گویی تمام
غم و غصه های آدم رادست
کاری میکند..وپُرَت میکنداز
حسهای خوب و شایدهم
خاطرات قدیمی وناب....
امیــــدوارم درددندونتون
خوب خوب بشه جناب
دکتر جان..سلامت و
شادباشیدو تــوبره ء
سفرتان سرشار از
ره توشه های ناب
یاحق...

ممنونم آوای عزیز

مژگان امینی پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:29 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

دیدید هوای تهران هم خوب شده؟
باران هم می باره دیگه چی می خواستین؟

والا...همه چی ارومه من چقدر خوشحالم...تو این مایه ها

دکتر پرتقالی پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ http://dr-orange.blogfa.com

فکر کنم سالها فرار از شلوغی یه جورایی خراب تنهایتون کرده. خیلی سخته گاهی تحمل اینجور موقعیتها...

موافقم دکتر

نفیس شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ب.ظ http://diarynafiis.persianblog.ir

گربه ها بسیار ملوسن
اما وقتی با سگ ارتباط میگیری انگار کاملا درکت میکنه

امیدوارم سفرتون به ایران تا الان خوب پیش رفته باشه

بله کاملا همینطوره
ممنون دوست عزیز

نگاه یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ق.ظ

یه وقتایی آدم دلش نمی خواد بخوابه زور که نیست! دیشب تا ۴ بیدار بودیم با هم اتاقیم آخرش هم از سر وظیفه رفتتم بخوابم-
چقدر بده که گاهی خوابیدن هم جز وظایف آدم میشه! صبحی هست که منتظره بیدار شدن توئه... تکرار پوچ-امیدوارم از این دور باطل دربیام

این آهنگ چایکوفسکی رو دوست دارم

اره پیش میاد......ممنون از حضورتون....

[ بدون نام ] یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ق.ظ http://aniooshka@yahoo.com

بابک جان،

دن آرام و زمین نو آباد را که خوانده باشی‌ و مثل تو با استعداد هم که باشی‌، به این می‌‌ماند که در محضر م به آذین تلمذ کرده باشی‌ دیگر! میدانی‌، عبارتی مثل "پر هم بیراه نمی‌گفت" یا سیگاری "گیراند" مختص به آذین است که تو هم تنها کسی‌ هستی‌ که آن هارا به کار می‌بری. از آن گذشته، فضا سازی‌ها و شخصیت پردازی‌های ماجرا‌‌های تو هم به قدرت کار‌های به آذین است و از آن‌ها هیچ کم ندارد. راستی‌ حرف دن آرام شد، وقت داری تا برایت خاطره أی‌ تعریف کنم؟ در اوائل دهه سیاه ۶۰ شمسی‌، تعدادی از افراد خانواده پدری من چوب گرایشات چپی‌ خود را خوردند. در خانواده اخراجی از دانشگاه داشتیم، زندانی سیاسی داشتیم، فراری داشتیم و همین طور متواری از وطن. در آن روزگار خفقان، ما نیز به سان دیگران و بر خلاف میل باطنی، به ناچار کتب گران بهای خود را شبانه و در ظلمات در خرابه‌ها ریختیم، تعدادی را نیز به دست شعله‌های آتش سپردیم. اما گمان می‌کنم پدرم که گویا با پانتلیی ملخوف، گریگوری و شاید حتا استپان، انس و الفت دیرینه‌ أی‌ پیدا کرده بود، نتوانست از آنها دل بکند. ناچار دن آرام و زمین نو آباد را در چندین لایه کیسه زباله پیچید و آن‌ها را در باغچه حیات خانه پدر بزرگ مدفون کرد. سال‌ها بعد که ابها از آسیاب افتاد، به سراغ کتاب‌ها رفت و آن هارا نقش قبر کرد. امروز هم هنگام خواندن جلد سوم کتاب دن آرام، تصور میکنی‌ خوانده بی‌ مبالاتی بر گوشه أی‌ از آن چای ریخته است و یا خود پانتلی حریصانه سوپ خود را هورت کشیده و مقداری نیز بر روی صفحات کتاب ریخته است! اما حقیقت این جاست که آن لکه‌ها ناشی‌ از رطوبت خاک هستند. به عبارتی دن آرام منزل پدر و مادر من در ایران، نه‌ تنها راوی حوادث تاریخی‌ شکل گیری کمونیسم در گوشه أی‌ از روسیه است، که با زبان بی‌ زبانی، داستان دردناکی از خفقان وطن را نیز حکایت می‌کند.

جیران

جیران عزیز سلام
باورکنید سه بار کامنت زیبا تون رو خوندم....ممنون از حضورتون....منو بردید به سالهای دور و نزدیک.....ایکاش بتونید اثر تصویری روسی این کار رو ببینید که شاهکاری هست برای خودش....
بازم برای کامنت تون ممنونم

بولوت یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ق.ظ http://maryamak.blogfa.com/

خوش به حالتون به گربه ها انقدر نزدیکید!
من که فقط میتونم از فاصله ی نیم متری دوستشون داشته باشم! نزدیکترش رو میترسم!
سگم که اصلن هیچی!

عجب....از شما انتظار نداشتم

زاگرس یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:39 ب.ظ http://espegheba.blogfa.com/

واقعا از اعجاز چند چیز غافل نشید: چای بعد از ظهر. سیگار بعد شام گربه پشمالو وقت تنهایی

ها ها ها .....موافقممخصوصا با دو مورد اول....

داش آکل دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام.
به قول عموی بزرگم: سیگار بی تقلب و ناز پری رخان، این هر دو در کشاکش دوران کشیدنیست... شما که به بی تقلبش دسترسی داری خوش بحالت ... ممنون از مطالب خوبتون من تازه اینجا نیومدم ها، خیلی وقته میخونم. مطالب قشنگی میگذارین .

سلام
بله درست می فرمایند ایشسون.....
ممنون شما لطف دارید

نیره دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:44 ب.ظ http://salimi.blogfa.com

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
دود با آن پوستین سرد نمناکش!

ممنون...جالب بود

پونی دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

من یه زمانی بد جوری تو نخ داشتن گربه ایرانی بودم و شعارم هم این بود:

هر خانواده ایرانی = یک گربه ایرانی

ها ها ها ...دکترمن فقط کشته اون شعارتونم...

دل آرام دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:07 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

سلام آقای دکتر عزیز
این حرف زدن برای کتی جالب بود. احتمالا چیزهایی رو براش گفتین که به آدمهای اطراف نمیشد گفت. یه جور بلند بلند فکر کردن و یا شاید درد دل کردن.

سلام دل آرام جان
دقیقا.....
امیدوارم بهتون خوش بکذره....

شاعر شنیدنی ست سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:16 ق.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

اینقد از این خوابا دلم می خواد اما تا من می رسم خونه غروبه غروبم اگه بخوابم شب باید تا صبح به همه غصه های عالم فکر کنم!!

متوجه ام.....

یه مرد امیدوار پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ق.ظ http://moodi.persianblog.ir

این پست، دل آدم رو برای این حس ملنگ بودن تنگ می‌کنه. به‌ویژه بعد یک حجم سنگین کار که خوب هم تموم شده باشه. گاهی در میان یک روز سنگین کاری، صرفا چند دقیقه سکوت و آرامش و مزه مزه کردن چای، بوی خوب زندگی و زنده بودن رو برای آدم مجددا زنده می‌کنه.

ممنون دوست عزیز....حس تون رو دوست داشتم

سوده پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.soodee.persianblog.ir

سلام بابک جون
خوبی تازه امرو با وبت آشنا شدم
خوب چرا تنها میگفتی منم بیام جفتمون ا تنهایی درآیم
راستش قضیه ایران اومدن و رفتن و ... رو نمیدونم
حال کی قراره برین ؟
از نوع قلمت خوشم اوووومد
دلم میخواد بیشتر باهات آشنا شم

سلام
ممنون...
خب نمی شناختمتون که بهتون بگم....
شما لطف دارید...

!!! پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ب.ظ

دکتر و سیگار؟؟!!

واه...واه...

بوسه ی زندگی جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:01 ق.ظ http://kisslife.blogsky.com

گربه خوشم نمیاد ...

سفر خوبی رو طی کنید ...

ممنون.....

گندم جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ق.ظ http://www.medbeheshti92.blogsky.com

سلام!دیگه خیلى ملو بود!من اگه بودم هیچى باعث نمیشد بتونم یه گربه رو بغلم تحمل کنم!تنهایى اعتیاد منم هست تا حدودى!گاهى حتما باید تنها باشم تا بتونم نفس بکشم!

سلام
نمی دونمباید تو موقعیت باشید......
با جمله اخرتون موافقم....

لیلا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:34 ب.ظ http://mylifeinwords.persianblog.ir/

تا باشه از این مصاحبتااااا :)))))))

بلی....بلی....

جرم شناس شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ

جای رجب خالی

بلی از لطف شماست....

سوده یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.soodee.persianblog.ir

بااااااااااااااااااااابک
کوشییییییییییییییییی پپپپپپپپپپپپپپپپ
من منتظررررررررررررررم

هستم.... منتظر؟

آناهیتا یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:03 ب.ظ http://seyyedshanahita.blogfa.com

سلام
هیچوقت سیگارو دوست نداشتم ولی بعضی از نوشته ها آدمو شدیدا به هوس سیگار میندازه.
امیدوارم یه روزی بدون سیگار به آرامش برسید

سلام
ممنون دوست خوبم....

مارال دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ق.ظ

هنوز ایران هستید ؟؟؟
خوش بگذره متاسفانه یک چند مدت کارم زیادشده ونتونستم بموقع وب بخونم فکر کردم رفتید البته منم عازم کشورم هستم برای تعظیلات مری کریس فکر کنم منم اونجا بتونم همچین خلوتی پیدا کنم البته بدون هیچ جانوری چون از جانوران خوشم نمیاد البته خوشم میاد البته بیرون از منزل بازم البته بدون سیگار این قاتل خاموش انسان
از ادبیات ایرانی استفاده کردم برای منظورم این قاتل وووووو
وطن آنجاست که دل خوش باش وطن برای مهاجر همیشه در چمدان است ......
سفر خوبی داشته باشی وهمچنین من ...

بله
ممنون مارال عزیز
هر جا هستید همیشه شاد و تندرست باشید....

طاها سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:32 ب.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام
بابک جان حالت چطوره؟؟؟

سلام طاها جان ...ممنون دوست خوبم

باران لاهیجی سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:40 ب.ظ

این پاییز را نمى توان تاب آورد
خاطرات،
در نبودت دست به خودسوزى میزنند.

قشنگ بود باران جان....ممنون

لیلی سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ب.ظ http://leily.blogsky.com

سلام دکترجان
سفربی خطر
میشه سوال یه خواننده قدیمی رو جواب بدین؟
طول سرویکس من هفته هفدهم 40 بود الان در هفته بیست ویکم35. باید مراقبت خاصی بکنم؟جای نکرانی وجود داره یا فعالیت عادی مو داشته باشم؟
پیشاپیش عذرخواهی می کنم

سلام
اگر درد در ناحیه زیر شکم ندارید
مراقبت خاصی لازم نیست .سعی کنید استرس نداشته باشید و اجسام سنگین بلند نکنید و و از ورزش و پیاده روی طولانی هم پرهیز کنید تا می تونید از بارداری تون لذت ببرید.....

مژگان امینی سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
خوبید؟

سلام
ممنون

گیلاس آبی چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:26 ب.ظ http://thebluecherry.blogfa.com

چقدر قسمت نظرات وب تون زیباست!!

ممنون

اىرمان شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:49 ب.ظ

نمى دونستم هنوز ایرانید! امیدوارم اوقات بدى رو نگذرونده باشىد در سرزمین مادرى...

ممنون...نه سفر خوبیه....سرزمین مادری همیشه خوبه....

آزاده دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام اقای دکتر.بالاخره پیداتون کردم.انکار همین دیروز بودا.8 ماه پیش بود هی ازتون راجع به پسرم سوال میپرسیدم و الان پسر من 6 ماهه شده... خوشحالم دوباره نوشته هاتونو میخونم. عکسشو براتون سه چهار ماه پیش فرستادم.ولی جوابمو ندادین و حس کردم دیکه خیلی مزاحمتون شدم حتما.. خوش اومدین به ایران.و موفق باشین..هیچ وقت راهنماییاتونو فراموش نمیکنم که چقدر بهم روحیه میدادین.به یه مامان همیشه نکران..

سلام
منم خوشحالم و امیدوارم پسر گل تون همیشه شاد و تندرست باشن
من جواب دادم برای ایمیل تون
بازم نگاه می کنم و ممکنه اشتباهی شده باشه
من کمترین کاری رو که می تونستم برای هموطنم انجام دادم....

گاهی مثل باران دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ب.ظ http://yagmurum-ben.mihanblog.com

http://yagmurum-ben.mihanblog.com/post/71

این پست رو اگر وقت شد بخونید.
نمیدونم کی به ذهنم رسیده بود و نوشته بودمش.شاید حدود یک سال پیش.روزی نمیدونم چند بار مرورش میکنم.


باز باران باز باران باز باران...

ممنون دوست عزیز...حتما می خونم

سارا کاتوزیان دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:23 ب.ظ http://sazesara.blogfa.com/

نیامدن هزار بهانه می خواهد
و آمدن اما، یکی:
"دلتنگت بودم"
به همین سادگی...
احساس کردم همین حالا نوشته ای نوشته باشی
ننوشته ای
سلام میکنم
می روم
باز هم به همین سادگی...

ممنون سارای عزیز.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد